کلمه جو
صفحه اصلی

تربیق

لغت نامه دهخدا

تربیق. [ ت َ ] ( ع مص ) بزغالگان را رسن ها ساختن که در گردن ایشان کنند.( زوزنی ) ( آنندراج ). در ربقه استوار کردن. ( المنجد ).در ربقه استوار کردن سر بز یا گوسفند را. ( اقرب الموارد ). || آرایش سخن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تلفیق کلام. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) : و فصاحت تلویح و براعت ترتیب... ومتانت تربیق و رزانت ترمیق... ( دره نادره چ شهیدی ص 32 ). || آماده کردن حلقه های ریسمان را برای بستن بزغاله ها. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).

تربیق. [ ت َ ] ( ع اِ ) رشته ای که بدان گوسپندان را بندند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغه ) ( لسان العرب ).

تربیق . [ ت َ ] (ع مص ) بزغالگان را رسن ها ساختن که در گردن ایشان کنند.(زوزنی ) (آنندراج ). در ربقه استوار کردن . (المنجد).در ربقه استوار کردن سر بز یا گوسفند را. (اقرب الموارد). || آرایش سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تلفیق کلام . (اقرب الموارد) (المنجد) : و فصاحت تلویح و براعت ترتیب ... ومتانت تربیق و رزانت ترمیق ... (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 32). || آماده کردن حلقه های ریسمان را برای بستن بزغاله ها. (از المنجد) (از اقرب الموارد).


تربیق . [ ت َ ] (ع اِ) رشته ای که بدان گوسپندان را بندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه ) (لسان العرب ).



کلمات دیگر: