کلمه جو
صفحه اصلی

محتضن

لغت نامه دهخدا

محتضن. [ م ُ ت َ ض ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احتضان ، دربرگیرنده کودک ، یا دایگی کننده و پرورنده آن را. ( آنندراج ). کسی که در آغوش میگیرد و در بغل میگیرد. || از کار بازداشته شده. ( ناظم الاطباء ). || بازدارنده کسی را از حاجت وی. ( آنندراج ). آنکه از کار بازمیدارد. ( ناظم الاطباء ).

محتضن. [ م ُ ت َ ض َ ] ( ع اِ ) کنار. ( مبنیاً للمفعول ) ( منتهی الارب ). کنار و آغوش. || عاج. || ( ص ) نعت مفعولی از احتضان. || در آغوش گرفته شده و در کنار گرفته شده. ( ناظم الاطباء ).

محتضن . [ م ُ ت َ ض َ ] (ع اِ) کنار. (مبنیاً للمفعول ) (منتهی الارب ). کنار و آغوش . || عاج . || (ص ) نعت مفعولی از احتضان . || در آغوش گرفته شده و در کنار گرفته شده . (ناظم الاطباء).


محتضن . [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتضان ، دربرگیرنده ٔ کودک ، یا دایگی کننده و پرورنده آن را. (آنندراج ). کسی که در آغوش میگیرد و در بغل میگیرد. || از کار بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || بازدارنده کسی را از حاجت وی . (آنندراج ). آنکه از کار بازمیدارد. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: