کلمه جو
صفحه اصلی

محتفل

لغت نامه دهخدا

محتفل. [ م ُ ت َ ف َ ] ( ع اِ ) انجمن و گردآمدن گاه مردم. ( منتهی الارب ). جای گرد آمدن. || هنگام گرد آمدن و انجمن کردن. ( از ناظم الاطباء ).

محتفل. [ م ُ ت َ ف ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احتفال. آنکه آراسته و زینت گرفته است. || گردآمده و فراهم شده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مردم گردآمده. ( آنندراج ). || وادی بسیار پر شده از سیل. ( از منتهی الارب ). رود پرآب. ( ناظم الاطباء ). || پیدا و هویدا و واضح. ( از منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ). || نیک قیام کننده به کارها. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

محتفل . [ م ُ ت َ ف َ ] (ع اِ) انجمن و گردآمدن گاه مردم . (منتهی الارب ). جای گرد آمدن . || هنگام گرد آمدن و انجمن کردن . (از ناظم الاطباء).


محتفل . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتفال . آنکه آراسته و زینت گرفته است . || گردآمده و فراهم شده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مردم گردآمده . (آنندراج ). || وادی بسیار پر شده از سیل . (از منتهی الارب ). رود پرآب . (ناظم الاطباء). || پیدا و هویدا و واضح . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). || نیک قیام کننده به کارها. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).



کلمات دیگر: