کلمه جو
صفحه اصلی

محتجم

لغت نامه دهخدا

محتجم. [م ُ ت َ ج َ ] ( ع ص ) آماسیده از خون. ( ناظم الاطباء ).

محتجم. [ م ُ ت َ ج ِ ] ( ع ص ) حجامت کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی که شاخ حجامت را منطبق می کند و بادکش می نماید. و آنکه حجامت می کند. || آنکه حجامت چی را طلب می نماید. ( ناظم الاطباء ). گراخواه. حجامت خواه. ( از منتهی الارب ).

محتجم . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) حجامت کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که شاخ حجامت را منطبق می کند و بادکش می نماید. و آنکه حجامت می کند. || آنکه حجامت چی را طلب می نماید. (ناظم الاطباء). گراخواه . حجامت خواه . (از منتهی الارب ).


محتجم . [م ُ ت َ ج َ ] (ع ص ) آماسیده از خون . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: