کلمه جو
صفحه اصلی

دگل


مترادف دگل : دکل، دغل، محیل، نادرست، تباهی، فساد، دیلاق، زمخت

فارسی به انگلیسی

mast


فارسی به عربی

طوافة

مترادف و متضاد

raft (اسم)
دگل، قایق مسطح الواری، دسته الوار شناور بر اب

دکل


دغل، محیل، نادرست


تباهی، فساد


دیلاق، زمخت


۱. دکل
۲. دغل، محیل، نادرست
۳. تباهی، فساد
۴. دیلاق، زمخت


فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) تباهی فساد . ۲ - ( صفت ) نادرست حیله گر .

لغت نامه دهخدا

دگل. [ دَ گ َ ] ( ص ، اِ ) دکل. امردی که نامترش و ناهموار شده دست و پای گنده و بزرگ داشته باشد. ( برهان ). امرد زمخت با دست و پای گنده و بزرگ. کسی که دست و پایش بزرگ و گنده باشد. ( ناظم الاطباء ). امرد نتراشیده نخراشیده. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || مرد زمخت و گنده و ستبر. ( فرهنگ فارسی معین ). || جوان خودخواه و ناهموار و سرکش و خودسر و متلون. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به دکل شود.

دگل. [ دَ گ َ ] ( ص ، اِ ) دغل. ( غیاث ) ( آنندراج ). ناراست. ( از برهان ). نادرست. حیله گر. ( فرهنگ فارسی معین ). || زر قلب و ناسره. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر، نسخه ٔخطی ). || ( اِ ) مکر و حیله. ( برهان ). تباهی و فساد. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دغل شود.

دگل. [ دَ گ َ ] ( اِ ) دقل. دیرک کشتی. ( ناظم الاطباء ). تیر بزرگ که در وسط کشتی نصب کنند و شراع کشتی بر آن استوار سازند. تیر بلندی که بر میان کشتی افرازند و بادبان بر آن گسترند.تیری که شراع بدان استوار کنند. سهم سفینه. شاه تیر.صاری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به دقل شود.

دگل . [ دَ گ َ ] (اِ) دقل . دیرک کشتی . (ناظم الاطباء). تیر بزرگ که در وسط کشتی نصب کنند و شراع کشتی بر آن استوار سازند. تیر بلندی که بر میان کشتی افرازند و بادبان بر آن گسترند.تیری که شراع بدان استوار کنند. سهم سفینه . شاه تیر.صاری . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دقل شود.


دگل . [ دَ گ َ ] (ص ، اِ) دغل . (غیاث ) (آنندراج ). ناراست . (از برهان ). نادرست . حیله گر. (فرهنگ فارسی معین ). || زر قلب و ناسره . (برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔخطی ). || (اِ) مکر و حیله . (برهان ). تباهی و فساد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دغل شود.


دگل . [ دَ گ َ ] (ص ، اِ) دکل . امردی که نامترش و ناهموار شده دست و پای گنده و بزرگ داشته باشد. (برهان ). امرد زمخت با دست و پای گنده و بزرگ . کسی که دست و پایش بزرگ و گنده باشد. (ناظم الاطباء). امرد نتراشیده نخراشیده . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || مرد زمخت و گنده و ستبر. (فرهنگ فارسی معین ). || جوان خودخواه و ناهموار و سرکش و خودسر و متلون . (ناظم الاطباء). و رجوع به دکل شود.


گویش مازنی

/degal/ از توابع دهستان خانقاه پی قائم شهر

از توابع دهستان خانقاه پی قائم شهر


واژه نامه بختیاریکا

( دَگَل * ) قوی هیکل؛ متراکم؛ انبوه

پیشنهاد کاربران

دِگَل:[اصطلاح صید ] چوبی است مقاوم راست بصورت عمود در وسط لنج قرار دارد.

دیرک


کلمات دیگر: