کلمه جو
صفحه اصلی

دنبال


مترادف دنبال : پشت، پی، تعاقب، دم، ظهر، عقب، قفا، متعاقب، واپس

متضاد دنبال : پیش

فارسی به انگلیسی

rear, trail, tail, stern, dog, train

after


rear, trail, tail


dog, train


فارسی به عربی

ارتباط , مسعی , موخرة

مترادف و متضاد

rear (اسم)
پشت، عقب، دنبال

attachment (اسم)
ضمیمه، الصاق، علاقه، وابستگی، حکم، دلبستگی، تعلق، دنبال

pursuit (اسم)
تعقیب، دنبال، حرفه، پیشه، پیگرد، تعاقب

پشت، پی، تعاقب، دم، ظهر، عقب، قفا، متعاقب، واپس ≠ پیش


فرهنگ فارسی

دم، دنب، پس، عقب، پشت وعقب کسی یاچیزی
( اسم ) ۱ - دنب هر چیز ۲ - عقب چیزی پس چیزی .
بذله و لطیفه و شوخی .

فرهنگ معین

(دُ ) (اِمر. ) ۱ - دم ، دنب . ۲ - عقب یا پسِ چیزی .

لغت نامه دهخدا

دنبال. [ دَم ْ ] ( اِ ) بذله ولطیفه و شوخی. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) مسخره و لطیفه و بذله گو. ( ناظم الاطباء ). مسخره را گویند. ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( انجمن آرا ).

دنبال. [ دُم ْ ] ( اِ مرکب ) ( از: دنب ، به معنی ذنب + َال ، ادات نسبت ) ذنب. ( دهار ). دم و ذنب. ( ناظم الاطباء ). دم اعم از آنکه ازآن ِ پرنده باشد یا از حیوانات. ( از غیاث ): دم ؛ دنبال اسب. دنبال شتر. ( یادداشت مؤلف ). دنباله. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) :
به بازی و خنده گرفت و نشست
شخ گاو و دنبال گرگی به دست.
فردوسی.
شغ گاوو دنبال گرگی بدست
به کوپال سر هر دو را کرد پست.
فردوسی.
یکی برکشیده خط از یال اوی
ز مشک سیه تا به دنبال اوی.
فردوسی.
گوسفندی که رخ از داغ تو آراسته کرد
اژدها بالش و بالین کندش از دنبال.
فرخی.
طاووس بهاری را دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند.
منوچهری.
آتش و دود چو دنبال یکی طاوسی
که براندوده به طَرْف دم او قار بود.
منوچهری.
همچنانکه خرمن و گیسو و دنبال [ ذوذنب ] اندر هوا برابر ایشان [ ستارگان ] پدید آید. ( التفهیم ).
ماننده ماریست که نیمیش سپید است
از سوی سر و زشت و سیاه است به دنبال.
ناصرخسرو.
اما دندانش چون دندان گراز بود و دنبال داشت چون دنبال خران. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و بر دنبال او [ اطراغولندیطوس ] نقطه های سفید است... و پیوسته دنبال همی جنباند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). ضحاک گفت زبانش بود... مجاهد گفت دنبالش بود. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). و علامتش [ علامت حیوان زنده ] آن بود که دست و پای یا دنبال می جنباند یا چشم بر هم می زند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 95 ).
یا سم گوساله و دنبال گرگ
بر سر طور و شبان خواهم فشاند.
خاقانی.
فتراک عشق گیر نه دنبال عشق از آنک
عیسیت دوست به که حواریت آشنا.
خاقانی.
اعدای مارفعل تو از زخم کین تو
سوزنده تر ز سوزن دنبال کژدم است.
خاقانی.
بخت گویند که در خواب خر است
من نه دنبال خری خواهم داشت.
خاقانی.
می زدند آن دو شیر کینه سگال
برزمین چون دو اژدها دنبال.

دنبال . [ دَم ْ ] (اِ) بذله ولطیفه و شوخی . (ناظم الاطباء). || (ص ) مسخره و لطیفه و بذله گو. (ناظم الاطباء). مسخره را گویند. (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا).


دنبال . [ دُم ْ ] (اِ مرکب ) (از: دنب ، به معنی ذنب + َال ، ادات نسبت ) ذنب . (دهار). دم و ذنب . (ناظم الاطباء). دم اعم از آنکه ازآن ِ پرنده باشد یا از حیوانات . (از غیاث ): دم ؛ دنبال اسب . دنبال شتر. (یادداشت مؤلف ). دنباله . (برهان ) (از انجمن آرا) :
به بازی و خنده گرفت و نشست
شخ گاو و دنبال گرگی به دست .

فردوسی .


شغ گاوو دنبال گرگی بدست
به کوپال سر هر دو را کرد پست .

فردوسی .


یکی برکشیده خط از یال اوی
ز مشک سیه تا به دنبال اوی .

فردوسی .


گوسفندی که رخ از داغ تو آراسته کرد
اژدها بالش و بالین کندش از دنبال .

فرخی .


طاووس بهاری را دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند.

منوچهری .


آتش و دود چو دنبال یکی طاوسی
که براندوده به طَرْف دم او قار بود.

منوچهری .


همچنانکه خرمن و گیسو و دنبال [ ذوذنب ] اندر هوا برابر ایشان [ ستارگان ] پدید آید. (التفهیم ).
ماننده ٔ ماریست که نیمیش سپید است
از سوی سر و زشت و سیاه است به دنبال .

ناصرخسرو.


اما دندانش چون دندان گراز بود و دنبال داشت چون دنبال خران . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ). و بر دنبال او [ اطراغولندیطوس ] نقطه های سفید است ... و پیوسته دنبال همی جنباند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ضحاک گفت زبانش بود... مجاهد گفت دنبالش بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ). و علامتش [ علامت حیوان زنده ] آن بود که دست و پای یا دنبال می جنباند یا چشم بر هم می زند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 95).
یا سم گوساله و دنبال گرگ
بر سر طور و شبان خواهم فشاند.

خاقانی .


فتراک عشق گیر نه دنبال عشق از آنک
عیسیت دوست به که حواریت آشنا.

خاقانی .


اعدای مارفعل تو از زخم کین تو
سوزنده تر ز سوزن دنبال کژدم است .

خاقانی .


بخت گویند که در خواب خر است
من نه دنبال خری خواهم داشت .

خاقانی .


می زدند آن دو شیر کینه سگال
برزمین چون دو اژدها دنبال .

نظامی .


گهی اشک گوزنان دانه کردی
گهی دنبال شیران شانه کردی .

نظامی .


لعب با دنبال عقرب بوسه بر دندان مار
پنجه با چنگال ضیغم غوص در کام نهنگ .

هاتف اصفهانی .


تسخیخ ؛ دنبال بر زمین فروبردن ملخ . (تاج المصادر بیهقی ). شائل ؛ آن ناقه که دنبال برمی دارد. (یادداشت مؤلف ). شول ؛ برداشتن ستور و شتر دنبال را. عسر، عسران ؛ دنبال برداشتن شتر. اکتبار؛ دنبال برداشتن است در دویدن . ابراق ؛ دنبال برداشتن اشتر. (تاج المصادربیهقی ). بصبصة؛ دنبال جنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لألاءة؛ دنبال جنبانیدن . (دهار). اکتساع ؛ دنبال به زیر درآوردن سگ . (تاج المصادر بیهقی ).
- اندک دنبال ؛ دم کوتاه . که دم خرد و کوتاه دارد:
آمد برون ز بیشه یکی زرد سرخ چشم
لاغرمیان و اندک دنبال و پهن سر.

مسعودسعد.


- دنبال ببر خاییدن ؛ با قوی وزورمندی هول و مخوف ستیزیدن . چغیدن . کاویدن . (امثال و حکم دهخدا).
با من همی چخی تو وآگه نیی که خیره
دنبال ببر خایی چنگال شیر خاری .

منوچهری .


- دنبال بریده ؛ ابتر. دم بریده . (یادداشت مؤلف ).
- مار کوفته دنبال ؛ ماری که دم او را به سنگ و جز آن کوبیده و له و خرد کرده باشند. (یادداشت مؤلف ) :
ز رنج لرزان چون برگ یافته آسیب
به درد پیچان چون مار کوفته دنبال .

مسعودسعد.


- مشک دنبال ؛ دم سیاه . که دمی سیاه دارد :
به بر زرد یکسر به تن لعل پوش
همه مشک دنبال و کافورگوش .

اسدی .


|| سرین و دبر. || عقب و پس چیزی . (ناظم الاطباء). پس چیزی . (غیاث ). پی . پس .عقب . پشت . عقیب . (یادداشت مؤلف ).
- از (زِ) دنبال ؛ از پی . براثر. در عقب :
برآشفت گردافکن تاج بخش
ز دنبال هومان برانگیخت رخش .

فردوسی .


دو چشمش ز کین چشمه ٔ خون شده
ز دنبال گردش به هامون شده .

اسدی .


گدا چون کرم بیند و لطف و ناز
نگردد ز دنبال بخشنده باز.

(بوستان ).


- به دنبال ؛ در پی .عقب و پس و پشت :
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه ام ناقه در گل نشیند.

میرزا طبیب اصفهانی .


- || پس از... در پی ... بعد از... از لحاظترتیب : متصل به ... :
به دنبال چشمش یکی خال بود
که چشم خودش هم به دنبال بود.

فردوسی .


- به دنبال آمدن ؛ پیروی کردن و از پی رفتن و تعاقب نمودن . (ناظم الاطباء).
- چشم به دنبال کسی (چیزی ) بودن ؛ انتظار او کشیدن . اشتیاق دیدن یا تصاحب داشتن . سخت مشتاق و عاشق دیدار یاتملک او بودن . (یادداشت مؤلف ) :
به دنبال چشمش یکی خال بود
که چشم خودش هم به دنبال بود.

فردوسی .


- در دنبال ؛ در پی :
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب .

حافظ.


- در دنبال کسی (چیزی ) افتادن ؛ عقب او حرکت کردن . پشت سر او رفتن . به دنبال او رفتن . (یادداشت مؤلف ) : سگ در دنبال افتاد. (مجمل التواریخ والقصص ).
- دنبال چیزی گردیدن ؛ در پی آن بودن . جستجوی آن کردن . در عقب آن بودن . (یادداشت مؤلف ) :
خضر این بادیه دنبال خطر می گردد
چه خبر ما ز سر بیخبر خود داریم .

صائب .


- دنبال رو ؛ که به دنبال کسی یا حیوانی رود. که عقیب وی رود. دنباله رو : بمیراند آتش فتنه را و خراب کند علامتهای آن را و براندازد آثار آن را و بدراند پیروهای آن و جدا گرداند دنبال روهای آن را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
- دنبال کار خود رفتن ؛پی کار خود رفتن . عقب کار خود رفتن . (یادداشت مؤلف ).
- دنبال کاری را گرفتن ؛ تعقیب کردن آن . به عقب آن رفتن . پی آن راگرفتن . (یادداشت مؤلف ) : لشکرهای ایشان بیارامند و ساختگی بکنند دنبال کار خواهند گرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ).
- دنبال کسی (جمعی ) را داشتن ؛ تعقیب آنان کردن . در پی آنان رفتن .(یادداشت مؤلف ) : عراقیان از پیش برخاستند و روی به جانب بغداد نهادند یونس خان دنبال ایشان داشت . (راحة الصدور راوندی ).
نه من دنبال شان دارم به پاسخ
نه جنگ خیر جوید گیو و بهمن .

خاقانی .


- دنبال کسی رفتن ؛ او را دنبال کردن . تعقیب او کردن . دنباله رو و پیرو او شدن . (یادداشت مؤلف ) :
گم آن شد که دنبال راعی نرفت .

(بوستان ).


- دنبال کسی فرستادن ؛ عقب او فرستادن . کسی را عقب کسی روانه کردن . (یادداشت مؤلف ) : و چون خاقان خبر یافت دوازده هزار مرد را دنبال ایشان بفرستاد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).
- دنبال هم ؛ در پی هم . پشت سر هم . یکی پس از دیگری . (یادداشت مؤلف ).
|| آخر. انتها. نوک .(یادداشت مؤلف ) : از [ شمشیر ] یمانی یک نوع آن بود که گوهر وی هموار بود به یک اندازه و سبزبود و متن او به سرخی زند و نزدیک دنبال نشانهای سپید دارد. (نوروزنامه ).
- در دنبال همه ؛ آخر همه . آخر از همه . (یادداشت مؤلف ). پس از همه . بعد از همه .
- دنبال ابرو ؛ پایان ابرو از سوی گوش . (یادداشت مؤلف ).
- دنبال چشم ؛ لحاظ. مؤخرالعین . (یادداشت مؤلف ). گوشه ٔ بیرونی چشم و ماق اکبر. (ناظم الاطباء).
- دنبال کشتی ؛ دبوسه . به معنی آخر دبوس است که خانه ٔ پس کشتی باشد. (آنندراج ). دبوسه . (ناظم الاطباء).
|| از پس و از بعد. (ناظم الاطباء) : پس پناه برد امیرالمؤمنین دنبال این حادثه ٔ الم رسان و واقعه ای که سایه انداخت به آنچه خدا آن را از او خواسته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). || چوبه ٔ تیر. || نشان و اثر پا و پی . || خواهش و آرزو. (ناظم الاطباء).
- دنبال چیزی داشتن ؛ پی چیزی گرفتن . درصدد بدست آوردن رد آن بودن :
باللَّه که گر به تیرگی و تشنگی بمیرم
دنبال آفتاب و پی کوثری ندارم .

خاقانی .



فرهنگ عمید

۱. دم، دنب.
۲. پس، عقب، پشت و عقب کسی یا چیزی.
* دنبال کردن: (مصدر متعدی )
۱. عقب کسی یا کاری رفتن.
۲. کاری را ادامه دادن.

۱. دم؛ دنب.
۲. پس؛ عقب؛ پشت و عقب کسی یا چیزی.
⟨ دنبال کردن: (مصدر متعدی)
۱. عقب کسی یا کاری رفتن.
۲. کاری را ادامه دادن.


واژه نامه بختیاریکا

جُست؛ مثلا جست چه اگردی
دین؛ به دین؛ دیندا؛ سراغ
شِر؛ کَوُشت

جدول کلمات

ینگ

پیشنهاد کاربران

پی کاری را گرفتن

در گویش شهرستان بهاباد:
دنبال بودن:عقب بودن.
دنبال ماندن:عقب ماندن، جا ماندن.
مثال، آغا میشه جمله دیکته را تکرار کنید من دنبال موندم.

تلو

سوالم را اینجور دنبال کردم که :. . . . . . . . . . . . . . .

ریشه یابی واژه ی #دنبال #دم #دنب #ذنب #دال ( به معنی عقب ) ✅

این واژه در فارسی به صورت دنبال موجود است و دقیقا به معنی عقب است.
در واقع این واژه هم بن با دنب و دم در فارسی است که در فرهنگ لغت معین چنین بیان شده است : <<دُ ) ( اِمر. ) 1 - دم ، دنب . 2 - عقب یا پسِ چیزی . >>

جالب تر این است که واژه ی ذنب در عربی هم به معنی پشت است و عیان است که همان واژه ی دنبال است. 🛑

این واژه از بن دونمک - d�nmək است به معنی تبدیل شدن , دگرگون کردن , پشت کردن ( تشبیها ) ، چرخیدن و. . .

واژه ی دال از حذف حرف *ن* تشکیل شده
و همان واژه ی دنبال است در واقع فرم فارسی آن دنبال است فرم اصلی d�nmal است. 🛑
اوز دوندری
روی برگرداند

مندن دوندو
از من رو گرداند , پشت کرد

از همین تشبیه پشت کردن به اسم d�nbal تبدیل شده
d�nmə al

از این تشبیه معنی دنباله و پشت گرفته است که به حالتی از پشت اطلاق شده
واژگان ذنب در عربی ، دنب و دم در فارسی همگی ترکی هستند.
ذنب که مشخص است
دم و دنب هم مخفف شده ی واژه ی دنبال ترکیست و چنین اتفاقاتی باعث تشکیل اسم ها صفت ها و واژگان میشود
اگر بحثی بر سر دم در فارسی باشد بی شک آن را فارسی مینامند اما در ریشه یابی عاجزند. 🔴

واژگان:
《دنبال، دم، دنب》فارسی هستند .

《دنبال》 از ریشه ی دُم به معنی پشت است.
خود واژه ی دم که ریشه است، هم بکار میرود.
این واژه بصورت دال ( پشت ) به زبان ترکی راه یافته.
و می گویند دونماک ( چرخیدن ، دور زدن ) هم ریشه اسش است😂🤦🏻‍♂️ولی خود 《دون》 از واژه ی ، ( دمب، دنب ) یا دُور ( دور زدن ) گرفته شده

دور هم ریشه ی فارسی دارد:
Turn ( دور ) - دور dor، تور tor. واژه آریایی turn در ایران ( خوانسار - گلپایگان ) به صورت توریدن ( چرخیدن ) و توراندن ( چرخاندن ) به کار میرود. واژه دور نیز در همین معنا بکارمیرود که درآلمانی به صورت drehen - dwerah و در فرهنگ زبان پهلوی به صورتهای dvār ( در - درب - دوار - گردش - چرخش - دایره ) و dvārak ( دایره ای - دواری - دوره ای ) و dorak ( دور - پیرامون - گرداگرد ) آمده است. برای همین هم اکنون در بسیاری از گویشهای ایرانی به جای بشقاب واژه دوری را به کار میبرند
همچنین=�در پارسی پهلوی ( دوره ) بصورت" دورک " بوده است. برابر کتاب فرهنگ برابرهای پارسی واژه های بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
《افزون بران می توانیم بگوییم ( دون ) در ترکی، از دُمب یا دنب فارسی گرفته شده است》

دنب . [ دُمْب ْ ] ( اِ ) دم و دمب وذنب . ( ناظم الاطباء ) . به معنی دم است که در مقابل سرباشد و به عربی ذنب خوانند. ( برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ) . به معنی دم بهائم است . ( از غیاث ) . دم ، اعم ازآنکه از حیوان باشد یا پرنده . دمب . ذنب عرب معرب ازاین کلمه ٔ 《فارسی》 است .
🚫ذنب در عربی و دال در ترکی هم از واژه ی فارسی ( دُم، دنب ) گرفته شده اند. 🚫

جناب ( ع ) وقتی دَم از ریشه یابی میزنی، خودتم ریشه ی ترکی اش رابگو، ولی چون نیست، یک واژه ی دیگر را که به هیچ وجه ریشه نیست بکار میبری.

واژه " دنبال " از دو بخش تشکیل شده و در اصل یک واژه نمی باشد :
۱ - بخش " دنب " که از فعل " دونمک " به معنی برگشتن ، چرخیدن و به پشت برگشتن ، گردیدن ، دور زدن و. . . می باشد .
ریشه " دون " با اضافه شدن پسوند ایجاد کننده صفت مفعولی " - وب" به شکل "دونوب" در می آید که به معنی به پشت برگشته ، برگشته و. . . می باشد . ( صورت دیگر آن دونموش می باشد )
۲ - بخش " اَل" که واژه ای ترکی و مستقل بوده و به معنی دست می باشد که به معنی سمت ، جنب ، جناح و. . . نیز به کار گرفته می شود .

در مجموع می شود ترکیب " دونوب اَل " که به معنی "جهت یا سمت یا جناح به پشت برگشته یا چرخیده و در عقب واقع شده " می باشد.
و چون این یک ترکیب در ترکی می باشد به صورت واژه در ترکی کاربرد آن مرسوم نیست و با برداشت اشتباه به عنوان یک واژه به شکل "دنبال" وارد فارسی شده است .

از دیگر ترکیبات از این قبیل می توان موارد زیر را نام برد :
- ساغ اَل = دست راست ، سمت راست ، جناح راست
- سول اَل = دست چپ ، سمت چپ ، جناح چپ
- آلت اَل = سمت پایین ، پایین دست
- اوست اَل = سمت بالا ، بالا دست
و
. . . .
از طرفی
۱ - دُم در فارسی به معنی پشت نمی باشد ( بلکه در ترکی به این معناست ) مثلا کسی این عبارت " دُم من بشین " به معنی " پشت من بشین " را استفاده نمی کند و "دم" به بخشی در حیوانات گفته می شود که در سمت پشت قرار داشته ( دونوب ) و قابلیت گردیدن و چرخیدن ( دونمَک ) را دارد.
و اگر مقصود از "دم" ، " دَم" می باشد که آن نیز واژه ای ترکی است که از فعل " دَیمَک " به معنی برخورد کردن ، خوردن و. . . می باشد که از آن مشتق " دَییم" که به معنی برخورد ، نقطه برخورد ، محل برخورد ، فاصله برخورد و. . . می باشد که منظور از فاصله برخورد ، "فاصله بسیار نزدیک و در شُرُف برخورد بودن با چیزی " مد نظر می باشد که واژه " دَییم" به شکل "دَم" وارد فارسی شده و در فارسی نیز به معنی در نزدیکی ، بسیار نزدیک ، در پیش و. . . می باشد که علاوه بر مفاهیم عینی برای مفاهیم انتزاعی نیز به کار گرفته شده است . مثلا :
- دَمِ مرگ = نزدیکی های مرگ
- دَمِ غروب = نزدیک غروب ، کمی مانده به غروب
- دَمِ در = نزدیک در
و
. . . .
۲ - اصلا واژه مستقلی با شکل " دنب " در فارسی وجود ندارد و این شکل به طور مستقل در فارسی مورد استفاده قرار نمی گیرد که ما بخواهیم آن را به عنوان مشتق معرفی کنیم

۳ - دنبال همانطور که در فوق ذکر شد اصلا یک واژه نیست که از چیزی مشتق شده باشد

۴ - مادامی که "دنب" از "دم" مشتق شده چرا "م" به "ن" تبدیل شده و چرا " دمب" نوشته نشده در حالی نیازی به تبدیل "م" به "ن" در تلفظ کلمه نبوده که بخواهیم آن را در نوشتار نیز به صورت " دنب" بنویسیم و اگر این ادعا را صحیح تلقی کنیم و اصل کلمه " دمب" بوده و به علتی نامعلوم در تلفظ و در نوشتار به " دنب" تبدیل شده است ، باید گفت این امر با بسیاری از موارد موجود در فارسی ضدیت دارد.

و در اصل عکس آن صادق است و مثالی بارز برای آن واژه " جُنب" در عبارت " جُنب خوردن " می باشد که ما ابتدا آن را به صورت " جُمب خوردن " تلفظ می کنیم و در ادامه، تلفظ آن را با حذف "ب" در محاوره به شکل "جُم خوردن" تغییر می دهیم
وبدین صورت شکل " جُم" از شکل " جُنب" به دست می آید

که در مورد " دنب" نیز همین اتفاق افتاده است
و اصل روند بدین صورت بوده که در ترکی چون "دنب" به شکل " دونوب" تلفظ می شده نیازی به تبدیل "ن" به " م" وجود نداشته و به همین خاطر است که بعدا به شکل " دُنب" و با داشتن حرف " ن" وارد فارسی شده ولی چون در فارسی تلفظ "دنب" عملا سخت می باشد این شکل در تلفظ به " دُمب" تغییر کرده ( مانند جَنب به جَمب ، زنبیل به زمبیل، زنبور به زمبور ، زنبق به زمبق، و. . . ) که در ادامه با حذف " ب" به شکل " دُم" در آمده است و شکل نهایی "دُم" به دست آمده است .

پس این "دُم" می باشد که از فعل ترکی " دونمَک" و مشتق آن " دونوب" به دست آمده است و کلمات " دُنب" و " دنبال " واژگانی ترکی می باشند .

حتی کلمه " دُنگ " نیز یک کلمه ترکی است و از فعل "دونمَک" به معنی گردیدن ، چرخیدن ، دست به دست شدن، تبدیل شدن و. . . گرفته شده است
در ترکی به یک قطعه زمین مجزای قابل دست به دست شدن یا به عبارتی قابل انتقال به غیر یا قابل تبدیل به غیر ( مثلا کشاورزی به مسکونی ) " دنوم " گفته می شود که در صورتی که زمین یک قطعه یکپارچه و واحد نبوده و مشاع و شش بخشی باشد به هر بخش آن " دونوک" یا " دونگ" گفته می شود که به طور جداگانه قابل دست به دست شدن می باشد .
این واژه به شکل " دَنگ"، " دانگ" نیز تلفظ می شود .


کلمات دیگر: