مترادف سربار : سرباری، باراضافی، تملیت، پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته، مزاحم
سربار
مترادف سربار : سرباری، باراضافی، تملیت، پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته، مزاحم
فارسی به انگلیسی
overhead, handicap, impediment, load, overburden, trouble
handicap, impediment, load, overburden, tax, trouble
مترادف و متضاد
چنگک، کمر، سربار
بار، گرفتاری، قید، مانع، گرو، اسباب زحمت، سربار
سربار، اضافه بار، بار اضافی
سربار
سربار
سرباری، باراضافی، تملیت
پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته
مزاحم
۱. سرباری، باراضافی، تملیت
۲. پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته
۳. مزاحم
فرهنگ فارسی
۱ - بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند . ۲ - باری که بر شتر حمل کنند . ۳ - ( صفت ) کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی . ۴ - مزاحم .
بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آنرا علاوه خوانند مبدل سردار و سرداره
بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آنرا علاوه خوانند مبدل سردار و سرداره
فرهنگ معین
(سَ ) (ص . ) طفیلی ، باعث زحمت .
لغت نامه دهخدا
سربار. [ س َ ] ( اِ مرکب ) بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره. ( رشیدی ) ( آنندراج ). علاوه. ( ملخص اللغات حسن خطیب ) :
وجود خسته من زیر بار جور فلک
جفای یار به سربار برنمیگیرد.
سربار مختتم شده چون روزه قضا.
زندگانی بار و سربار است عقل کاملم.
خر را سربار میکشد جوان را ماشأاﷲ.
سربار مال خر بردبار است.
وجود خسته من زیر بار جور فلک
جفای یار به سربار برنمیگیرد.
سعدی ( کلیات چ مصفاص 421 ).
کفاره فراغت ایام بیخودی سربار مختتم شده چون روزه قضا.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
بسکه دارد خاطرم شوق سبکباری اثرزندگانی بار و سربار است عقل کاملم.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
- امثال :خر را سربار میکشد جوان را ماشأاﷲ.
سربار مال خر بردبار است.
فرهنگ عمید
۱. ‹سرباری› لنگۀ بار یا بسته ای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند.
۲. [مجاز] کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد.
* سربار شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. باعث زحمت شدن.
۲. بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن.
۲. [مجاز] کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد.
* سربار شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. باعث زحمت شدن.
۲. بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن.
۱. ‹سرباری› لنگۀ بار یا بستهای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند.
۲. [مجاز] کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد.
〈 سربار شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
۱. باعث زحمت شدن.
۲. بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن.
واژه نامه بختیاریکا
بار کوچک که روی بار اصلی مینهند؛ اضاف بر سازمان
پیشنهاد کاربران
میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندارد. ( از یادداشت مؤلف ) . میانه خور است ( یا ) میانه خورم و کناره گرد. نظیر: کن وسطا و امش جانباً. ( امثال و حکم دهخدا ) .
کلمات دیگر: