مترادف سر و پا : ابتداتاانتها، کلا
سر و پا
مترادف سر و پا : ابتداتاانتها، کلا
فرهنگ فارسی
از پا تا سر اول و آخر . یا سرو سامان نظم و قاعده .
لغت نامه دهخدا
سر و پا. [ س َ رُ ] ( ترکیب عطفی ، ق مرکب ) از پا تا سر. ( آنندراج ). اول و آخر :
یکایک هرچه میدانم سر وپای
بگویم با تو گر خالی بود جای.
آن ِ شما ندانم و دانم که تا منم
کار زمانه را سر و پایی نیافتم.
سر و پایی که من از بی سروپایی دارم.
- سروپابرهنه ؛ که کلاه و پای افزار ندارد. گدا. مستمند. بی چیز : پیاده ای سروپابرهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد. ( گلستان ).
یکایک هرچه میدانم سر وپای
بگویم با تو گر خالی بود جای.
نظامی.
|| ( اِ مرکب ) سر و سامان. نظم و قاعده : آن ِ شما ندانم و دانم که تا منم
کار زمانه را سر و پایی نیافتم.
خاقانی.
به لباس زر خورشید مبدل نکنم سر و پایی که من از بی سروپایی دارم.
صائب.
- بی سروپا ؛ ناکس.نااهل.- سروپابرهنه ؛ که کلاه و پای افزار ندارد. گدا. مستمند. بی چیز : پیاده ای سروپابرهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد. ( گلستان ).
واژه نامه بختیاریکا
پِر و پا
کلمات دیگر: