مترادف شکفت : زاغه، غار، کهف
شکفت
مترادف شکفت : زاغه، غار، کهف
مترادف و متضاد
زاغه، غار، کهف
فرهنگ فارسی
کرامت و معجزه یا ترس بیم و خوف
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شکفت . [ ش ُ ک ُ ] (اِ) کرامت . معجزه . || احترام . توقیر. تعظیم . || ترس . بیم . خوف . (ناظم الاطباء). || شکفته . گشوده .واشده . (آنندراج ). معانی منقول از ناظم الاطباء و آنندراج و خود کلمه با آن ضبط در جای دیگر دیده نشد.
پس چو واو از میان آوه برفت
ماند آهی مجرد اینت شکفت .
سنایی .
طاقت برسید و هم نگفتم
رازی که ز خلق می نهفتم
گر کشته شوم عجب مدارید
من خود ز حیات در شکفتم .
سعدی (از آنندراج ).
|| بزرگی . حشمت . جاه و جلال . وقار. شُکوه . (ناظم الاطباء).
شکفت. [ ش ِ ک ِ ] ( مص مرخم ، اِمص ) اسم از شکفتن. تعجب. عجب. شگفت. حیرت. ( ناظم الاطباء ).عجب. تعجب. ( از برهان ). تعجب. ( غیاث ). و صاحب غیاث اللغات افزاید که : «در سراج نوشته که شکفت به کسرتین و کاف عربی بمعنی تعجب و به ضمتین بمعنی واشدن گل وبه هر دو معنی به کاف فارسی شهرت دارد...» عجب باشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). شکفت صورت دگرگون شده شگفت از مصدر شگفتن است. رجوع به شگفت و شگفتن در همین لغت نامه شود. || آشفتگی. ( از ناظم الاطباء ). || ( ص ) هر چیز عجیب و غریب. ( ناظم الاطباء )( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || متعجب. ( غیاث ) ( از آنندراج ).
شکفت. [ ش ِ ک ُ ] ( مص مرخم ، اِمص ) اسم از شکفتن. ( ناظم الاطباء ). واشدن غنچه گل را گویند. ( برهان ). از هم گشودن غنچه. ( غیاث ). از هم گشودن. ( برهان ). افتتاح و از هم گشودگی و واشدگی مانند غنچه گل. گشاد. || ( ص ) شگفت. عجب. ( ناظم الاطباء ). عجب باشد. ( آنندراج ) :
پس چو واو از میان آوه برفت
ماند آهی مجرد اینت شکفت.
رازی که ز خلق می نهفتم
گر کشته شوم عجب مدارید
من خود ز حیات در شکفتم.
شکفت. [ ش ُ ک ُ ] ( اِ ) کرامت. معجزه. || احترام. توقیر. تعظیم. || ترس. بیم. خوف. ( ناظم الاطباء ). || شکفته. گشوده.واشده. ( آنندراج ). معانی منقول از ناظم الاطباء و آنندراج و خود کلمه با آن ضبط در جای دیگر دیده نشد.
شکفت . [ ش ِ ک َ ] (اِ) غار. (آنندراج ). اشکفت . (از فرهنگ جهانگیری ). غار یا جایی درکوهها ساخته و مهیا شده که درویشان و فقیران در آنجا بسر برند. (از ناظم الاطباء) (برهان ) : اسفیدان و قهستان همانند کورد است ، سردسیر است سخت و آنجا شکفتی است محکم در کوه . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 123). رجوع به اشکفت شود. || مرداب . (ناظم الاطباء). || (ص ) کج . ناراست . ناهموار. ملتوی . (ناظم الاطباء). کج . ناهموار. (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). کژ. ناهموار. (از فرهنگ جهانگیری ).
شکفت . [ ش ِ ک ِ ] (مص مرخم ، اِمص ) اسم از شکفتن . تعجب . عجب . شگفت . حیرت . (ناظم الاطباء).عجب . تعجب . (از برهان ). تعجب . (غیاث ). و صاحب غیاث اللغات افزاید که : «در سراج نوشته که شکفت به کسرتین و کاف عربی بمعنی تعجب و به ضمتین بمعنی واشدن گل وبه هر دو معنی به کاف فارسی شهرت دارد...» عجب باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا). شکفت صورت دگرگون شده ٔ شگفت از مصدر شگفتن است . رجوع به شگفت و شگفتن در همین لغت نامه شود. || آشفتگی . (از ناظم الاطباء). || (ص ) هر چیز عجیب و غریب . (ناظم الاطباء)(برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || متعجب . (غیاث ) (از آنندراج ).
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان کوه مره سرخی قرارسرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۱۳ نفر (۱۳۱خانوار) بوده است.