برابر پارسی : برخاستن
قیام کردن
برابر پارسی : برخاستن
فارسی به انگلیسی
to revolt or rise
rise
مترادف و متضاد
طلوع کردن، برخاستن، رخ دادن، بلند شدن، برامدن، قیام کردن
قیام کردن، بسرعت تهیه کردن، بهم انداختن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - برخاستن ۲ - انجام دادن اجرا کردن : مختال آنست که خود را عظیم داند ... و بحقوق الله قیام نکند ۳ - مشغول شدن .
لغت نامه دهخدا
قیام کردن.[ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برخاستن. ایستادن :
قیام خواستمت کرد و عقل میگوید
مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام.
در این مقام اگر می مقام باید کرد
به کار خویش نکوتر قیام باید کرد.
|| شورش کردن. انقلاب کردن. کودتا کردن.
قیام خواستمت کرد و عقل میگوید
مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام.
سعدی.
- قیام کردن به کاری ؛ آن را بنحو شایسته انجام دادن : در این مقام اگر می مقام باید کرد
به کار خویش نکوتر قیام باید کرد.
ناصرخسرو.
و به ایفای نذور و نوافل قیام کرد. ( سندبادنامه ص 279 ).|| شورش کردن. انقلاب کردن. کودتا کردن.
پیشنهاد کاربران
rise up
کلمات دیگر: