مترادف خطر کردن : ریسک کردن، مخاطره جویی کردن، خطر پذیرفتن، به استقبال خطر رفتن متضاد خطر کردن : عافیت طلبیدن، سلامت جستن، سلامت جویی کردن
ریسک کردن، مخاطرهجویی کردن، خطر پذیرفتن، به استقبالخطر رفتن ≠ عافیت طلبیدن، سلامت جستن، سلامتجویی کردن
خطر کردن. [ خ َ طَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تهور کردن. خود را بخطر افکندن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : مهتری گر بکام شیر در است رو خطر کن ز کام شیر بجوی.حنظله بادغیسی.روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری.مشفق بلخی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).در عشق تو جز بجان خطر می نکنم گرمن زاغم چرا حذر می نکنم.مسعودسعدسلمان.|| کارهای سخت و پرآفت کردن : در خدمت وی ، گرم و سرد بسیار چشید و رنجها دید و خطرهای بزرگ کرد. ( تاریخ بیهقی ).