کلمه جو
صفحه اصلی

دکه


مترادف دکه : اطاقک، حجره، دکان، کیوسک، مغازه

برابر پارسی : کُرپه

فارسی به انگلیسی

stone-bench, shop


bar, booth, boutique, concession, kiosk, stone-bench, shop

bar, booth, boutique, concession, kiosk


فارسی به عربی

دکان , کشک , موقف

مترادف و متضاد

اطاقک، حجره، دکان، کیوسک، مغازه


stand (اسم)
وضع، سه پایه، شهرت، ایست، پایه، مقام، توقف، بساط، دکه، موضع، ایستگاه، توقفگاه، میز کوچک، دکه دکان، جایگاه گواه در دادگاه، سکوب تماشاچیان مسابقات

shop (اسم)
کارگاه، دکان، فروشگاه، دکه، مغازه

kiosk (اسم)
دکه، مشتق از کوشک فارسی کلاه فرنگی

فرهنگ فارسی

سکو، تختگاه، دکان کوچک، دکاک جمع
۱ - دکان کوچک . ۲ - سکو تختگاه .
به لغت زند و پازند زندان و محبس .

فرهنگ معین

(دَ ک ِ یا ک َ ) (اِ. ) بز کوهی ، تکه .
( ~. ) [ ع . دکة ] ۱ - دکان کوچک . ۲ - از ادات تمسخر و توهین .

(دَ ک ِّ یا ک َّ ) (اِ.) بز کوهی ، تکه .


( ~.) [ ع . دکة ] 1 - دکان کوچک . 2 - از ادات تمسخر و توهین .


لغت نامه دهخدا

دکه . [ دَک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) بز کوهی ، و عوام آنرا تکه خوانند. (از برهان ). و رجوع به تکه شود. || به هندی پهلو بر پهلو و دوش بر دوش زدن . (برهان ).


دکه . [ دَک ْ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) دکة. دکانک . دکانچه . دکان سرای . (یادداشت مرحوم دهخدا). سکو.(برهان ). سکو، و آن جایی است که قدری از زمین همواررا مرتفع سازند و بر آن نشینند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). و رجوع به دکة شود : صفه ٔ این سرای آن است که در پایان کوه دکه ای ساخته است از سنگ خارا سیاه رنگ و این دکه چهارسو است ، یک جانب در کوه پیوسته است و سه جانب در صحراست و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 126).در میان شهر آنجا که مثلاً نقطه ٔ پرگار باشد دکه ای انباشته برآورده است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138).
به ره بر یکی دکه دیدم بلند
تنی چند مسکین در آن پای بند.

سعدی .


|| دکان :
گر برانی نرود ور برود بازآید
ناگزیر است مگس دکه ٔ حلوائی را.

سعدی .


- دکه ٔ آدم گری ؛ دکان بهم رسیدن آدمی که عبارت از انسان است . (آنندراج ) :
با وجود هرزه گردیها که کردم نیست حیف
بر سر بازار دوران دکه ٔ آدم گری .

فوقی (از آنندراج ).



دکه . [ دَک ْه ْ ] (ع مص ) «ههه » کردن درروی کسی . (از منتهی الارب ). بوییدن بخار دهان کسی را. (از اقرب الموارد). نَکْه . و رجوع به نَکْه شود.


دکه . [ دُ ک َ / ک ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند، زندان و محبس . (ناظم الاطباء).


دکة. [ دَک ْ ک َ ] (ع اِ) اسم المرة است مصدر دک را به معنی یک بار کوفتن و ویران کردن . و رجوع به دَک ّ شود: و حملت الارض و الجبال فدکتا دکةً واحدة. (قرآن 14/69)؛ و زمین و کوهها برداشته شوند و بهم زده شوند بهم زدنی یک بار.


دکة. [ دَک ْ ک َ ] (ع اِ) ریگستان هموار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دوکانچه ٔ برابر و هموار که بر وی نشینند. (منتهی الارب ). دوکان . (دهار). بنائی که قسمت بالای آنرا مسطح کنند تا بر آن نشینند. ج ، دِکاک . (از اقرب الموارد). ج ، دِکک . (ناظم الاطباء). و رجوع به دَکّه شود.


دکة. [ دِ ک َ ] (ع اِمص ) چربش گرفتگی . (منتهی الارب ). اسم است از مصدر «ودک »، به معنی چرب شدن . (از اقرب الموارد). || (ص ) چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء).


دکة. [ دِک ْ ک َ ] (ع اِ) تحریفی است از «تکة» بمعنی بند شلوار. (از اقرب الموارد). رجوع به تِکّة شود.


دکة. [ دُک ْ ک َ ] (ع اِ) چیزی است که آنرا از «هبید» به معنی حنظل ، و آرد فراهم می آورند. و آن در صورتی است که آرد کم بیاید. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ).


( دکة ) دکة. [ دَک ْ ک َ ] ( ع اِ ) اسم المرة است مصدر دک را به معنی یک بار کوفتن و ویران کردن. و رجوع به دَک شود: و حملت الارض و الجبال فدکتا دکةً واحدة. ( قرآن 14/69 )؛ و زمین و کوهها برداشته شوند و بهم زده شوند بهم زدنی یک بار.

دکة. [ دَک ْ ک َ ] ( ع اِ ) ریگستان هموار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دوکانچه برابر و هموار که بر وی نشینند. ( منتهی الارب ). دوکان. ( دهار ). بنائی که قسمت بالای آنرا مسطح کنند تا بر آن نشینند. ج ، دِکاک. ( از اقرب الموارد ). ج ، دِکک. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به دَکّه شود.

دکة. [ دِ ک َ ] ( ع اِمص ) چربش گرفتگی. ( منتهی الارب ). اسم است از مصدر «ودک »، به معنی چرب شدن. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) چرب و چربی دار. ( ناظم الاطباء ).

دکة. [ دِک ْ ک َ ] ( ع اِ ) تحریفی است از «تکة» بمعنی بند شلوار. ( از اقرب الموارد ). رجوع به تِکّة شود.

دکة. [ دُک ْ ک َ ] ( ع اِ ) چیزی است که آنرا از «هبید» به معنی حنظل ، و آرد فراهم می آورند. و آن در صورتی است که آرد کم بیاید. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ).
دکه. [ دَک ْه ْ ] ( ع مص ) «ههه » کردن درروی کسی. ( از منتهی الارب ). بوییدن بخار دهان کسی را. ( از اقرب الموارد ). نَکْه. و رجوع به نَکْه شود.

دکه. [ دَک ْ ک َ / ک ِ ] ( از ع ، اِ ) دکة. دکانک. دکانچه. دکان سرای. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سکو.( برهان ). سکو، و آن جایی است که قدری از زمین همواررا مرتفع سازند و بر آن نشینند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). و رجوع به دکة شود : صفه این سرای آن است که در پایان کوه دکه ای ساخته است از سنگ خارا سیاه رنگ و این دکه چهارسو است ، یک جانب در کوه پیوسته است و سه جانب در صحراست و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 126 ).در میان شهر آنجا که مثلاً نقطه پرگار باشد دکه ای انباشته برآورده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 138 ).
به ره بر یکی دکه دیدم بلند
تنی چند مسکین در آن پای بند.
سعدی.
|| دکان :
گر برانی نرود ور برود بازآید
ناگزیر است مگس دکه حلوائی را.
سعدی.
- دکه آدم گری ؛ دکان بهم رسیدن آدمی که عبارت از انسان است. ( آنندراج ) :
با وجود هرزه گردیها که کردم نیست حیف
بر سر بازار دوران دکه آدم گری.

فرهنگ عمید

۱. سکو، تختگاه.
۲. دکان کوچک.

دانشنامه عمومی

دکه، دکه مطبوعاتی، باجه روزنامه فروشی یا کیوسک روزنامه فروشی، محلی برای توزیع جراید و مطبوعات محلی، ملی یا بین المللی است.
شرایط دایر کردن دکه مطبوعاتی در ایران عبارتند از: تابعیت ایران، داشتن معرفی نامه، دارا بودن سواد خواندن و نوشتن، نداشتن محکومیت کیفری که موجب سلب حقوق اجتماعی است، کارت پایان خدمت نظام وظیفه یا معافیت از خدمت و عدم اعتیاد. دکه ها اغلب اجناس دیگری مانند کیک، بیسکویت، آدامس، شکلات، آبمیوه و سیگار هم عرضه می کنند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دَکّه مترادف سکو است. عنوان یاد شده در باب احیاء موات آمده است.
به بنای قدری مرتفع از سطح زمین برای نشستن، دکّه گویند.
احکام دکه
ساختن دکّه و مانند آن در راههای عمومی در صورتی که مزاحم آمد و شد رهگذران باشد جایز نیست. در جواز بنای آن در فرض وسعت راه و عدم اخلال به رفت و آمد مردم، اختلاف است؛ مگر آنکه بنای آن خارج از محدوده راه باشد، که در این صورت جایز است.

[ویکی الکتاب] معنی دَکَّةً: کوبیدنی سخت (از کلمه دکّ به معنی کوبیدن سخت و همچنین دفن)
ریشه کلمه:
دکک (۷ بار)

پیشنهاد کاربران

امیدوارم در دوران زیستنمان فرهنگمان در بینمان نگه داشته شود.

با این شیبی که داره پیش میره گمون نکنم چیزی برای آینده بمانه، حسین اقا. . . مانند این سال ها تنها ما ( مردم ) میتوانیم کاری کنیم

اتاق هجره

محل فروش

کیوسک

دکانچه.
دکانک.
دکانژه.


کلمات دیگر: