مترادف عنا : آزار، رنج، زحمت، عذاب، عنت، محنت، مشقت
عنا
مترادف عنا : آزار، رنج، زحمت، عذاب، عنت، محنت، مشقت
فارسی به انگلیسی
pains, sufferring, disease
مترادف و متضاد
آزار، رنج، زحمت، عذاب، عنت، محنت، مشقت
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئیبخش گچساران شهرستان بهبهان در ۸٠ کیلومتری شمال شرقی گچساران و ۱٠ کیلومتری شمال راه اتومبیل رو بهبهان کازرون کوهستانی معتدل ۵٠٠ تن سکنه آب از چشمه و قنات محصول غلات برنج کنجد حبوبات لبنیات شغل زراعت گله داری گلیم بافی و عبا بافی .
( اسم ) ۱ - رنج زحمت مشقت . ۲ - اندوه غصه .
مرکب از حرف جر عن ضمیر متصل نا درباره ما از ما
( اسم ) ۱ - رنج زحمت مشقت . ۲ - اندوه غصه .
مرکب از حرف جر عن ضمیر متصل نا درباره ما از ما
لغت نامه دهخدا
عنا. [ ع َ ] ( ع اِ ) همان «عناء» در عربی است که در تداول فارسی زبانان غالباًهمزه آن حذف شود. زحمت. رنج. مشقت. ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ). رجوع به عناء شود :
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز.
عشق سر تا بسر عذاب و عناست.
از چند سال باز دل من در این عناست.
به انتها رسیده هم عنای او.
که دل و نیت او قصد عنای تو کند.
وز مور فساد بچه شیر ژیانست.
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق.
کز هوی چیزی نزاد و هم نزاید جز عنا.
چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم.
یک راه بجز شدّت و عنا نیست.
زآن تنم خسته عنا باشد.
پس از فراق دراز وپس از عنا و عذاب.
چگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا.
ز بهر دنیا چندین عنا کری نکند
که می نیرزد این مرده خود بدین شیون.
ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.
در مضیق حادثاتم بسته بند عنا.
غصه بیدلی نگر هم ز عنای آسمان.
بار عنا کش بشب قیرگون
هرچه عنا بیش عنایت فزون.
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز.
رودکی.
عشق بر من در عنا بگشادعشق سر تا بسر عذاب و عناست.
فرخی.
او را چنانکه اوست ندانم همی ستوداز چند سال باز دل من در این عناست.
فرخی.
رسیده من به انتهای بادیه به انتها رسیده هم عنای او.
منوچهری.
سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی که دل و نیت او قصد عنای تو کند.
منوچهری.
از پشه عنا و الم پیل بزرگست وز مور فساد بچه شیر ژیانست.
منوچهری.
الا رفیقا تا کی مرا شقا و عناگهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق.
زینبی.
راست گوی و راست جوی و از هوی پرهیز کن کز هوی چیزی نزاد و هم نزاید جز عنا.
ناصرخسرو.
گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهرچون بنگریستم ز عنا در بلا شدم.
ناصرخسرو.
یک راه همه نعمت است و راحت یک راه بجز شدّت و عنا نیست.
ناصرخسرو.
بافلک من ستیزها کردم زآن تنم خسته عنا باشد.
مسعودسعد.
بسان دوست که یابد وصال یار عزیزپس از فراق دراز وپس از عنا و عذاب.
مسعودسعد.
شب آمد و غم من گشت یک دو تا فرداچگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا.
مسعودسعد.
اسب نیک را قوت تک سبب و موجب عنا گردد. ( کلیله و دمنه ).ز بهر دنیا چندین عنا کری نکند
که می نیرزد این مرده خود بدین شیون.
جمال الدین عبدالرزاق.
بخواب دایم جزسیم و زر نمی بینی ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.
خاقانی.
کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلادر مضیق حادثاتم بسته بند عنا.
خاقانی.
کوه به کوه می رسد چون نرسد دلی به دل غصه بیدلی نگر هم ز عنای آسمان.
خاقانی.
نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معامات آن عنا تنگ آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ).بار عنا کش بشب قیرگون
هرچه عنا بیش عنایت فزون.
نظامی.
عنا. [ ع َ ] (ع اِ) جانب و ناحیه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گروهی از قبایل مختلف مردم . (از اقرب الموارد). عِنو. رجوع به عنو شود. ج ، أعناء.
عنا. [ ع َ ] (ع اِ) همان «عناء» در عربی است که در تداول فارسی زبانان غالباًهمزه ٔ آن حذف شود. زحمت . رنج . مشقت . (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). رجوع به عناء شود :
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز.
عشق بر من در عنا بگشاد
عشق سر تا بسر عذاب و عناست .
او را چنانکه اوست ندانم همی ستود
از چند سال باز دل من در این عناست .
رسیده من به انتهای بادیه
به انتها رسیده هم عنای او.
سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی
که دل و نیت او قصد عنای تو کند.
از پشه عنا و الم پیل بزرگست
وز مور فساد بچه ٔ شیر ژیانست .
الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق .
راست گوی و راست جوی و از هوی پرهیز کن
کز هوی چیزی نزاد و هم نزاید جز عنا.
گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهر
چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم .
یک راه همه نعمت است و راحت
یک راه بجز شدّت و عنا نیست .
بافلک من ستیزها کردم
زآن تنم خسته ٔ عنا باشد.
بسان دوست که یابد وصال یار عزیز
پس از فراق دراز وپس از عنا و عذاب .
شب آمد و غم من گشت یک دو تا فردا
چگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا.
اسب نیک را قوت تک سبب و موجب عنا گردد. (کلیله و دمنه ).
ز بهر دنیا چندین عنا کری نکند
که می نیرزد این مرده خود بدین شیون .
بخواب دایم جزسیم و زر نمی بینی
ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.
کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بسته ٔ بند عنا.
کوه به کوه می رسد چون نرسد دلی به دل
غصه ٔ بیدلی نگر هم ز عنای آسمان .
نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معامات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295).
بار عنا کش بشب قیرگون
هرچه عنا بیش عنایت فزون .
ز اهل وفا هرکه بجایی رسید
بیشتر از راه عنایی رسید.
- در عنا بودن ؛ در زحمت بودن . در رنج بودن :
بود اندر باغ آن صاحب جمال
کز غمش این در عنا بد هشت سال .
- عنا خوردن ؛ تحمل کردن رنج و مشقت :
کسی که جنگ تو جوید کشد عذاب و عنا
کسی که کین تو ورزد خورد عنا و عذاب .
- عنا دیدن ؛ رنج دیدن . با رنج و مشقت مصادف گشتن :
خود نبینی مگر عذاب و عنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب .
- عنا کشیدن ؛ رنج بردن . زحمت کشیدن . در مشقت افتادن :
کسی که جنگ تو جوید کشد عذاب و عنا
کسی که کین تو ورزد خورد عنا و عذاب .
جور و جفا می دید و رنج و عنا می کشید.
- عنا نمودن ؛ رنج دادن . زحمت دادن .باعث مشقت شدن :
خود نبینی مگر عذاب و عنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب .
مرا زحمت صادر و وارد آنجا
عنا می نمود از عنا می گریزم .
- مقرّ عنا ؛ محل اندوه و ملالت . (ناظم الاطباء).
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز.
رودکی .
عشق بر من در عنا بگشاد
عشق سر تا بسر عذاب و عناست .
فرخی .
او را چنانکه اوست ندانم همی ستود
از چند سال باز دل من در این عناست .
فرخی .
رسیده من به انتهای بادیه
به انتها رسیده هم عنای او.
منوچهری .
سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی
که دل و نیت او قصد عنای تو کند.
منوچهری .
از پشه عنا و الم پیل بزرگست
وز مور فساد بچه ٔ شیر ژیانست .
منوچهری .
الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق .
زینبی .
راست گوی و راست جوی و از هوی پرهیز کن
کز هوی چیزی نزاد و هم نزاید جز عنا.
ناصرخسرو.
گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهر
چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم .
ناصرخسرو.
یک راه همه نعمت است و راحت
یک راه بجز شدّت و عنا نیست .
ناصرخسرو.
بافلک من ستیزها کردم
زآن تنم خسته ٔ عنا باشد.
مسعودسعد.
بسان دوست که یابد وصال یار عزیز
پس از فراق دراز وپس از عنا و عذاب .
مسعودسعد.
شب آمد و غم من گشت یک دو تا فردا
چگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا.
مسعودسعد.
اسب نیک را قوت تک سبب و موجب عنا گردد. (کلیله و دمنه ).
ز بهر دنیا چندین عنا کری نکند
که می نیرزد این مرده خود بدین شیون .
جمال الدین عبدالرزاق .
بخواب دایم جزسیم و زر نمی بینی
ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.
خاقانی .
کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بسته ٔ بند عنا.
خاقانی .
کوه به کوه می رسد چون نرسد دلی به دل
غصه ٔ بیدلی نگر هم ز عنای آسمان .
خاقانی .
نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معامات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295).
بار عنا کش بشب قیرگون
هرچه عنا بیش عنایت فزون .
نظامی .
ز اهل وفا هرکه بجایی رسید
بیشتر از راه عنایی رسید.
نظامی .
- در عنا بودن ؛ در زحمت بودن . در رنج بودن :
بود اندر باغ آن صاحب جمال
کز غمش این در عنا بد هشت سال .
مولوی .
- عنا خوردن ؛ تحمل کردن رنج و مشقت :
کسی که جنگ تو جوید کشد عذاب و عنا
کسی که کین تو ورزد خورد عنا و عذاب .
قطران .
- عنا دیدن ؛ رنج دیدن . با رنج و مشقت مصادف گشتن :
خود نبینی مگر عذاب و عنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب .
ناصرخسرو.
- عنا کشیدن ؛ رنج بردن . زحمت کشیدن . در مشقت افتادن :
کسی که جنگ تو جوید کشد عذاب و عنا
کسی که کین تو ورزد خورد عنا و عذاب .
قطران .
جور و جفا می دید و رنج و عنا می کشید.
(گلستان چ یوسفی باب ششم ص 151).
- عنا نمودن ؛ رنج دادن . زحمت دادن .باعث مشقت شدن :
خود نبینی مگر عذاب و عنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب .
ناصرخسرو.
مرا زحمت صادر و وارد آنجا
عنا می نمود از عنا می گریزم .
خاقانی .
- مقرّ عنا ؛ محل اندوه و ملالت . (ناظم الاطباء).
عنا. [ ع َ ] (ع مص ) بندی و اسیر گردیدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عنا. [ ع َن ْ نا ] (ع حرف جر + ضمیر) (از: عن ، حرف جر + نا، ضمیر متصل ) درباره ٔ ما. از ما.
فرهنگ عمید
۱. رنج کشیدن، سختی دیدن.
۲. (اسم ) مشقت، تعب، رنج، سختی.
۲. (اسم ) مشقت، تعب، رنج، سختی.
دانشنامه عمومی
عنا ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
عنا (گچساران)
عنا (ممسنی)
عنا (گچساران)
عنا (ممسنی)
wiki: ایران است.
این روستا در دهستان بابوئی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۵ نفر (۱۰خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان بابوئی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۵ نفر (۱۰خانوار) بوده است.
wiki: بخش مرکزی شهرستان ممسنی در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان جاوید ماهوری قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۲ نفر (۱۸خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان جاوید ماهوری قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۲ نفر (۱۸خانوار) بوده است.
wiki: عنا (ممسنی)
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی عَنَّا: از ما
معنی أَنَاْ: من
معنی أَنَّا: که ما
معنی ضَلُّواْ: گمراه شدند - گم شدند - ناپیدا شدند(در عبارتی نظیر "ضَلُّواْ عَنَّا ")
ریشه کلمه:
عن (۴۶۵ بار)
نا (۱۱۸۲ بار)
معنی أَنَاْ: من
معنی أَنَّا: که ما
معنی ضَلُّواْ: گمراه شدند - گم شدند - ناپیدا شدند(در عبارتی نظیر "ضَلُّواْ عَنَّا ")
ریشه کلمه:
عن (۴۶۵ بار)
نا (۱۱۸۲ بار)
wikialkb: عَنّا
پیشنهاد کاربران
عنا روستایی در شهرستان باشت استان کهگیلویه و بویر احمد است خوده این روستا قبلا خیلی بزرگ بوده اصل تلفظش آنا هس که در زبان لری به صورت اَنا نوشته میشه ولی اشتباها عنا می نویسنش اسم اون کوه کنارش آناهیتاس خوده انا از همین کلمه اومده 100% این روستا لر های دومنی اند و هیچ ربطی با عنا در عربی نداره فقط شباهت تلفظ دارند. انا/عنا دو بخشه دهِ عنا و بهره عنا تقسیم میشه که یه کیلومتری باهم فاصله دارن اثار باستانی نزدیکش دخمه دَو دو اَر یا داودختر هس بعضیا میگن قبر نزدیکان کوروش هخامنشی یا قبر اریو برزنه البته این روستا در اصل مال استان فارس بود دهه 70 اومد جزوه کهگیلویه و بویراحمد جمیعتش حدود 800نفره البته قبلا بیشتر بوده دو طایفه منسوب به این روستا هستند خوده عنا ها و زاداحمدی ها که همشون لرهای دومنی اند. . . حالا چجوری به این رسیدین معنی این روستا به معنی درد و سختیه خنده داره
عنا : رنج ها. ( مثنوی معنوی )
کلمات دیگر: