مترادف سرجنبان : بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسله جنبان، قاید، مهتر قوم
سرجنبان
مترادف سرجنبان : بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسله جنبان، قاید، مهتر قوم
فارسی به انگلیسی
leader, ringleader, standard-bearer, torchbearer
influential
مترادف و متضاد
بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسلهجنبان، قاید، مهتر قوم
صفت بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسلهجنبان، قاید، مهتر قوم
فرهنگ فارسی
سردسته، مردمتنف ، معروف ومشهور، سرزنده
( صفت ) ۱ - آنکه در راس گوهی قرار دارد سردسته . ۲ - منتفذ .
( صفت ) ۱ - آنکه در راس گوهی قرار دارد سردسته . ۲ - منتفذ .
فرهنگ معین
( ~ . جُ ) (ص فا. ) بزرگتر صنف یا طایفه ، سردسته .
لغت نامه دهخدا
سرجنبان. [ س َ جُم ْ ] ( نف مرکب ) که سر تکان دهد. که سر خویش بجنباند. رجوع به سر جنباندن شود. || در تداول عامه ، رئیس. بزرگ. زعیم. متنفذ. صاحب نفوذ. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۱. بزرگ تر صنف یا طایفه.
۲. سردسته.
۳. مرد متنفذ.
۴. معروف و مشهور.
۵. سرزنده.
۲. سردسته.
۳. مرد متنفذ.
۴. معروف و مشهور.
۵. سرزنده.
کلمات دیگر: