کلمه جو
صفحه اصلی

ترفیه


مترادف ترفیه : آسایش، رفاه

فارسی به انگلیسی

welfare


عربی به فارسی

پذيرايي , سرگرمي


مترادف و متضاد

آسایش، رفاه


فرهنگ فارسی

دررفاه و آسای قراردادن، رفاهیت دادن، تن آسان
( مصدر ) آسایش دادن تن آسان کردن در رفاه داشتن . جمع : ترفیهات .
آسان گردانیدن کار بر کسی . آسوده داشتن رهایش دادن از غم و اندوه و آسایش دادن . آسودگی و آسایش دادن و خوش وقت گردانیدن.

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) آسایش دادن .

لغت نامه دهخدا

( ترفیة ) ترفیة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) با کسی گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. ( از تاج المصادر بیهقی ). بالرفاء و البنین گفتن به وجه دعا در زناشویی یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت ( کذا ) باشند. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بالرفاء و البنین گفتن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). و رجوع به ترفی و ترفی و ترفئة شود.
ترفیه. [ ت َ ] ( ع مص ) آسان گردانیدن کار بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). آسوده داشتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رهایِش دادن از غم و اندوه و آسایش دادن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد )( ناظم الاطباء ). آسودگی و آسایش دادن و خوشوقت گردانیدن. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). یقال : رفه عنی ترفیهاً؛ ای نَفَّس َ تنفیساً. ( منتهی الارب ) :
و غصة صدر اظهرتها فرفهت
حزازة حرفی الجوانح و الصدر.
( از اقرب الموارد ).
و ترفیه درویشان و تمهید اسباب معیشت... بعدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ). ما را نظر بر ترفیه احوال رعایاست نه بر توفیر اموال خزاین. ( جهانگشای جوینی ). بر کنار رودخانه قم سراها و کوشکها بودند که به جهت نزهت و تفرج و ترفیه خاطر در آن می نشستند. ( تاریخ قم ص 35 ). || رفههم اﷲ ترفیهاً؛ برآسوده و تن آسان دارد ایشان را خدای. || بر آب آوردن شتران را هرگاه که خواهند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

ترفیه . [ ت َ ] (ع مص ) آسان گردانیدن کار بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). آسوده داشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رهایِش دادن از غم و اندوه و آسایش دادن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). آسودگی و آسایش دادن و خوشوقت گردانیدن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). یقال : رفه عنی ترفیهاً؛ ای نَفَّس َ تنفیساً. (منتهی الارب ) :
و غصة صدر اظهرتها فرفهت
حزازة حرفی ّ الجوانح و الصدر.

(از اقرب الموارد).


و ترفیه درویشان و تمهید اسباب معیشت ... بعدل متعلق است . (کلیله و دمنه ). ما را نظر بر ترفیه احوال رعایاست نه بر توفیر اموال خزاین . (جهانگشای جوینی ). بر کنار رودخانه ٔ قم سراها و کوشکها بودند که به جهت نزهت و تفرج و ترفیه خاطر در آن می نشستند. (تاریخ قم ص 35). || رفههم اﷲ ترفیهاً؛ برآسوده و تن آسان دارد ایشان را خدای . || بر آب آوردن شتران را هرگاه که خواهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

ترفیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) با کسی گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح . (از تاج المصادر بیهقی ). بالرفاء و البنین گفتن به وجه دعا در زناشویی یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بالرفاء و البنین گفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به ترفی و ترفی ٔ و ترفئة شود.


( ترفئة ) ترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] ( ع مص ) ترفئة بالرفاء و البنین ؛ گفتن بوجه دعا در زناشوئی ؛ یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت ( کذا ) باشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فا کَسی [بکسی ] گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح. ( از زوزنی ). گفتن «بالرفاء و البنین » برای کسی ؛ یعنی اتفاق و یگانگی را خواستن برای او و آرزو کردن این که وی فرزندان داشته باشد، و این دعایی است که برای متأهل کنند، و تقدیر «بالرفاء» «لیکُن الامر بالرفاء» است و رفاء یعنی اتحاد و یگانگی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

ترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] ( اِخ ) سنة الترفئة؛ نام سال چهارم ازهجرت بزمان رسول ( ص ). ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

ترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] (اِخ ) سنة الترفئة؛ نام سال چهارم ازهجرت بزمان رسول (ص ). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


ترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] (ع مص ) ترفئة بالرفاء و البنین ؛ گفتن بوجه دعا در زناشوئی ؛ یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فا کَسی [بکسی ] گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح . (از زوزنی ). گفتن «بالرفاء و البنین » برای کسی ؛ یعنی اتفاق و یگانگی را خواستن برای او و آرزو کردن این که وی فرزندان داشته باشد، و این دعایی است که برای متأهل کنند، و تقدیر «بالرفاء» «لیکُن الامر بالرفاء» است و رفاء یعنی اتحاد و یگانگی . (از اقرب الموارد) (از المنجد).


فرهنگ عمید

در رفاه و آسایش قرار دادن، آسوده و تن آسان کردن.


کلمات دیگر: