مترادف ریم : پلیدی، جراحت، چرک، کثافت
ریم
مترادف ریم : پلیدی، جراحت، چرک، کثافت
فارسی به انگلیسی
pus, dross, dregs
wax
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
پلیدی، جراحت، چرک، کثافت
فرهنگ فارسی
( اسم ) چرکی که از جراحت یا از بدن خارج شود چرک .
موضعی است به بلاد غرب . یا شهری است نزدیک مقد شوه .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
در غریبی نان دستاسین و دوغ
به ْ که در دوزخ زقوم و خون و ریم.
به دوزخ اندر لابد که خون دهندش و ریم.
به آب دیده بشوییم نامه عصیان
که هست نامه عصیان چو ریم خورده ثیاب.
- ریم کردن ؛ چرک کردن. ( ناظم الاطباء ) : بباید دانست که حال خداوند تب اندر تب هم حال عضوی باشد که در وی آماس بود که پخته خواهد شد و ریم خواهد کرد همچنانکه درد آماس آن روز که پختن و ریم کردن آغاز کند، زیادت گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- ریم ور ؛ صاحب ریم. ریمناک : الاغثاث ؛ ریم ور شدن. ( المصادر زوزنی ).
|| هر ماده کثیفی که از بینی و سینه برآید. ( ناظم الاطباء ) : فرق میان بلغم و ریم آن است که بلغم بر سر بایستد و ریم اندر بن آب نشیند و ریم اگر بر آتش افتد گنده باشد و بلغم گنده نباشد و گند ریم همچون گند استخوان باشد که بسوزد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گرد آمدن ریم اندر فضای سینه را ذات الصدر گویند... و هرگاه که ریم اندر فضای سینه ریخته شود و از گلو برآمدن آغاز کند اگر اندک باشد از راه گلو پاک شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- ریم گوش ؛ چرک گوش. ( ناظم الاطباء ). سملاخ. سملوخ. صملاخ. وسخ اذن. ( یادداشت مؤلف ).
|| دُرد روغن. || دُرد شراب. || کثافت هر فلزی. ( ناظم الاطباء ). کثافت فلزات چنانکه ریم نقره و غیره. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || چرکی که بر بدن و جامه نشیند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). درن. چرک. شوخ. ( زمخشری ). کلخج. خاز. شوخ. کرس. وسخ.خبث. قیح. استیم. ستیم. ( یادداشت مؤلف ) :
سرای خود را کردم ستانه زرین
به سقف خانه پدر بر ندیده که گل و ریم.
ریم. [ رَ ] ( ع اِ ) فزونی و فضل. گویند: لهذا علی ذاک ریم. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فزونی و فضل. ( آنندراج ). زیاده. ( دهار ). || سربار میان دو تنگ بار. سرباری. علاوه. || کوه خرد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || قبر و گور. ( ناظم الاطباء ). گور یا وسط گور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). گور. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || دوری. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آهوی سپید یا آهوبره. ج ، آرام. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آهوی سپید خالص. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || به لغت عربی نباتی است سپید و سیاه ، سیاه آن گلش زرد و میوه آن مانند لوبیاو دانه او مثل دانه عدس. و قسم سپید او را ثمر و شاخ و گل مانند قسم سیاه ولی رنگ شاخهای آن سپید است. ( از تحفه حکیم مؤمن ). || آخر روز تا درآمد تاریکی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || یک ساعت دراز، گویند: قد بقی ریم من النهار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ( از مهذب الاسماء ). || کجی بار شتر. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بهره و یا استخوان که پس از قسمت جزور باقی ماند و آن را به جزار دهند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). استخوان مانده. ( دهار ). || پایه نردبان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || زمین فراخ بی کشت. ( از اقرب الموارد ).
در غریبی نان دستاسین و دوغ
به ْ که در دوزخ زقوم و خون و ریم .
ناصرخسرو.
چو خون و ریم بپالود خیره از مردم
به دوزخ اندر لابد که خون دهندش و ریم .
سوزنی .
- ریم خورده ؛ چرکین . ریمناک . جامه ٔ ریم گرفته . جامه ٔ آلوده به ریم :
به آب دیده بشوییم نامه ٔ عصیان
که هست نامه ٔ عصیان چو ریم خورده ثیاب .
سوزنی .
- ریم دوزخ ؛ غساق . غسلین . (یادداشت مؤلف ).
- ریم کردن ؛ چرک کردن . (ناظم الاطباء) : بباید دانست که حال خداوند تب اندر تب هم حال عضوی باشد که در وی آماس بود که پخته خواهد شد و ریم خواهد کرد همچنانکه درد آماس آن روز که پختن و ریم کردن آغاز کند، زیادت گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- ریم ور ؛ صاحب ریم . ریمناک : الاغثاث ؛ ریم ور شدن . (المصادر زوزنی ).
|| هر ماده ٔ کثیفی که از بینی و سینه برآید. (ناظم الاطباء) : فرق میان بلغم و ریم آن است که بلغم بر سر بایستد و ریم اندر بن آب نشیند و ریم اگر بر آتش افتد گنده باشد و بلغم گنده نباشد و گند ریم همچون گند استخوان باشد که بسوزد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گرد آمدن ریم اندر فضای سینه را ذات الصدر گویند... و هرگاه که ریم اندر فضای سینه ریخته شود و از گلو برآمدن آغاز کند اگر اندک باشد از راه گلو پاک شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- ریم گوش ؛ چرک گوش . (ناظم الاطباء). سملاخ . سملوخ . صملاخ . وسخ اذن . (یادداشت مؤلف ).
|| دُرد روغن . || دُرد شراب . || کثافت هر فلزی . (ناظم الاطباء). کثافت فلزات چنانکه ریم نقره و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || چرکی که بر بدن و جامه نشیند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). درن . چرک . شوخ . (زمخشری ). کلخج . خاز. شوخ . کرس . وسخ .خبث . قیح . استیم . ستیم . (یادداشت مؤلف ) :
سرای خود را کردم ستانه ٔ زرین
به سقف خانه پدر بر ندیده که گل و ریم .
سوزنی .
ریم . (اِخ ) موضعی است به بلاد غرب . || شهری است نزدیک مقدشوه . (منتهی الارب ).
ریم . (ع اِ) آهوی سپید. || آهوبره . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به رَیم شود.
ریم . [ رَ ] (ع اِ) فزونی و فضل . گویند: لهذا علی ذاک ریم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فزونی و فضل . (آنندراج ). زیاده . (دهار). || سربار میان دو تنگ بار. سرباری . علاوه . || کوه خرد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || قبر و گور. (ناظم الاطباء). گور یا وسط گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گور. (دهار) (مهذب الاسماء). || دوری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آهوی سپید یا آهوبره . ج ، آرام . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آهوی سپید خالص . (دهار) (از اقرب الموارد). || به لغت عربی نباتی است سپید و سیاه ، سیاه آن گلش زرد و میوه ٔ آن مانند لوبیاو دانه ٔ او مثل دانه ٔ عدس . و قسم سپید او را ثمر و شاخ و گل مانند قسم سیاه ولی رنگ شاخهای آن سپید است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || آخر روز تا درآمد تاریکی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || یک ساعت دراز، گویند: قد بقی ریم من النهار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). (از مهذب الاسماء). || کجی بار شتر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || بهره و یا استخوان که پس از قسمت جزور باقی ماند و آن را به جزار دهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). استخوان مانده . (دهار). || پایه ٔ نردبان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زمین فراخ بی کشت . (از اقرب الموارد).
ریم . [ رَ ] (ع مص ) دورگشتن از جای . یقال : مارمت افعل و مارمت بالمکان ؛ ای مازلت و منه اریم مابرحت ؛ یعنی همواره دورم و کذا رمت فلاناً و رمت من عند فلان و یقال ریم به (مجهولاً)؛ اذا قطع؛ یعنی دور و پس ماند از قافله . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). از جای فراتر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). دور گشتن از جای . (آنندراج ). || فراهم آمدن سر جراحت و به ْ شدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اقامت کردن و ثابت شدن در جایی . (از اقرب الموارد). || کج شدن بار شتر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
رئم. [ رُ ءِ ] ( ع اِ ) حلقه دبر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ).
رئم. [ رِءْم ْ ] ( اِخ ) نام وادیی است در نزدیکی مدینه که رود ورقان هم به آن ضمیمه میشود. ( از معجم البلدان ).
رئم . [ رِءْم ْ ] (اِخ ) نام وادیی است در نزدیکی مدینه که رود ورقان هم به آن ضمیمه میشود. (از معجم البلدان ).
رئم . [ رِءْم ْ ] (ع اِ) آهوی سپید خالص . ج ، اَرْآم ، و آرام . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). آهو. (از معجم البلدان ).
رئم . [ رُ ءِ ] (ع اِ) حلقه ٔ دبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة).
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] غصه، اندوه.
دانشنامه عمومی
ریم (بازی ویدئویی)
ریم (روستا)
ریم (بازی پاسور)
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ پنجم، وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن ( ۳۰ ) نفر (۳ خانوار) می باشد.
آهوی سفید و کوچک؛ برۀ آهو.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
برویم. صورتم
Rim
ریمه بشوروم::صورتم را
بشو رم
ریم هونه::برویم خانه