مترادف خطوه : پا، قدم، گام
خطوه
مترادف خطوه : پا، قدم، گام
عربی به فارسی
جاي پا , ردپا , جاپا , پي , گام , قدم , گام برداري , برداشت کردن , رفع کردن , عزل کردن , صداي پا , پله , رکاب , پلکان , رتبه , درجه , قدم برداشتن , قدم زدن , پاگذاشتن , راه رفتن , لگد کردن
مترادف و متضاد
پا، قدم، گام
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - گام قدم . ۲ - گامی که سالک در طریق میگذارد و باید مراقب باشد پیروی شیطان نکند . جمع : خطوات .
یک ذراع و نصف ذراع است
یک ذراع و نصف ذراع است
فرهنگ معین
(خُ وِ ) [ ع . خطوة ] (اِ. ) گام ، قدم . ج . خطوات .
لغت نامه دهخدا
( خطوة ) خطوة. [ خ َ وَ ] ( ع اِ ) یک گام. اسم است بر وزن فعله برای مرة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خطوات ، خِطاء :
صواب رای وی از وی بعمر نگذارد
که بر بسیط زمین خطوه ای رود بخطا.
قطره بر قطره هرچه بود نوشت.
بهر خطوه کردی دو رکعت نماز.
خطوة. [ خ ُ وَ ] ( ع اِ ) میان دو گام. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خُطَوات ، خُطْوات ، خُطی ْ.
خطوة. [ خ ِ وَ ] ( ع اِ ) یکذراع و نصف ذراع است. ( ابن جبیر ). رجوع به خَطوة شود.
صواب رای وی از وی بعمر نگذارد
که بر بسیط زمین خطوه ای رود بخطا.
سوزنی.
خطوه بر خطوه زآن محیط گذشت قطره بر قطره هرچه بود نوشت.
نظامی.
شنیدم که پیری براه حجازبهر خطوه کردی دو رکعت نماز.
سعدی.
|| میان دو گام. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خُطُوات ، خُطَوات ، خُطْوات ، خُطی ̍.خطوة. [ خ ُ وَ ] ( ع اِ ) میان دو گام. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خُطَوات ، خُطْوات ، خُطی ْ.
خطوة. [ خ ِ وَ ] ( ع اِ ) یکذراع و نصف ذراع است. ( ابن جبیر ). رجوع به خَطوة شود.
خطوة. [ خ َ وَ ] (ع اِ) یک گام . اسم است بر وزن فعله برای مرة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خطوات ، خِطاء :
صواب رای وی از وی بعمر نگذارد
که بر بسیط زمین خطوه ای رود بخطا.
خطوه بر خطوه زآن محیط گذشت
قطره بر قطره هرچه بود نوشت .
شنیدم که پیری براه حجاز
بهر خطوه کردی دو رکعت نماز.
|| میان دو گام . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خُطُوات ، خُطَوات ، خُطْوات ، خُطی ̍.
صواب رای وی از وی بعمر نگذارد
که بر بسیط زمین خطوه ای رود بخطا.
سوزنی .
خطوه بر خطوه زآن محیط گذشت
قطره بر قطره هرچه بود نوشت .
نظامی .
شنیدم که پیری براه حجاز
بهر خطوه کردی دو رکعت نماز.
سعدی .
|| میان دو گام . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خُطُوات ، خُطَوات ، خُطْوات ، خُطی ̍.
خطوة. [ خ ِ وَ ] (ع اِ) یکذراع و نصف ذراع است . (ابن جبیر). رجوع به خَطوة شود.
خطوة. [ خ ُ وَ ] (ع اِ) میان دو گام . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خُطَوات ، خُطْوات ، خُطی ْ.
فرهنگ عمید
۱. فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن، گام، قدم.
۲. (تصوف ) گام هایی که سالک در طریقت برمی دارد.
۲. (تصوف ) گام هایی که سالک در طریقت برمی دارد.
پیشنهاد کاربران
خطوه : گام ، قدم ( جمع=خطوات )
خطا: گناه، اشتباه ( جمع= خطایا )
خطا: گناه، اشتباه ( جمع= خطایا )
کلمات دیگر: