مترادف ریسنده : تابنده، ریسمان تاب، نخ تاب، نخ ریس
ریسنده
مترادف ریسنده : تابنده، ریسمان تاب، نخ تاب، نخ ریس
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
فرفره، عنکبوتی که تار میتند، ریسنده، نخ ریس، نختاب، کارگر یا ماشین نخ ریسی
تابنده، ریسمانتاب، نختاب، نخریس
فرهنگ فارسی
( اسم ) کسی که نخ و ریسمان تابد .
آنکه می ریسد و رشته می سازد
آنکه می ریسد و رشته می سازد
لغت نامه دهخدا
ریسنده. [ س َ دَ / دِ ]( نف ) آنکه می ریسد و رشته می سازد. ( ناظم الاطباء ). عصاب ( منتهی الارب ): غازلة؛ زن ریسنده. ( منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
کسی که نخ یا ریسمان می تابد.
کلمات دیگر: