کلمه جو
صفحه اصلی

روند


مترادف روند : جریان، روال، روش، رویه، شیوه، طریقه، منوال

فارسی به انگلیسی

course, current, trend, way, process, procedure, flow, heat, going

process, procedure, going


course, current, flow, heat, process, trend, way


فارسی به عربی

عملیة

مترادف و متضاد

flow (اسم)
مد، جریان، گردش، باطلاق، بده، روانی، روند، رودخانه

process (اسم)
عمل، سیر، روند، جریان عمل، فرایند، مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، دوره عمل، فرا گرد

proceeding (اسم)
پیشرفت، عمل، اقدام، روند، جریان عمل

procedure (اسم)
طرز عمل، رویه، روش، روند، ایین دادرسی

method (اسم)
راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال

جریان، روال، روش، رویه، شیوه، طریقه، منوال


فرهنگ فارسی

روش، رفتار، طریقه، طرز، دور، دوره، نوبت
( اسم ) روش رفتار طریقه .

الگوی تغییر منظم داده‌ها و پدیده‌ها در یک بازۀ زمانی مشخص


فرهنگ معین

(رَ وَ ) (اِ. ) رفتار، طریقه .

لغت نامه دهخدا

روند. [ رَ وَ ] ( اِمص ، اِ ) چنانکه روال در این اواخر اختراع به غلط شده و منشی ها و نویسندگان عامی در نوشته های خود می آورند و از آن روش و طریقه اراده می کنند روند نیز به معنی طریق و روش و ترتیب بکار می رود. سبک. وتیره. روال. روش. طریقه. طریق. || راههای تنگ و کج و معوج کوهستانی. ( یادداشت مؤلف ). || ( ق ) پیاپی. مستمر. دمریز. متصل. گویند: این بچه روند گریه می کند. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- یک روند ؛ یک ریز. پیاپی.

روند. [ رِ وَ ] ( ع اِ ) روند صینی. دوایی است معروف و اطباء الف زیاده کنند پس راوند چینی گویند. ( منتهی الارب ). ریوند. راوند. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به راوند و ریوند شود.

روند. [ رَ وَ ] ( اِخ ) دهی از بخش صومای شهرستان ارومیه. سکنه آن 123 تن. آب آن از رود نازلو و چشمه. محصول عمده آنجا غلات و توتون. صنایع دستی زنان اهالی جاجیم بافی. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

روند. [ رَ وَ ] (اِمص ، اِ) چنانکه روال در این اواخر اختراع به غلط شده و منشی ها و نویسندگان عامی در نوشته های خود می آورند و از آن روش و طریقه اراده می کنند روند نیز به معنی طریق و روش و ترتیب بکار می رود. سبک . وتیره . روال . روش . طریقه . طریق . || راههای تنگ و کج و معوج کوهستانی . (یادداشت مؤلف ). || (ق ) پیاپی . مستمر. دمریز. متصل . گویند: این بچه روند گریه می کند. (فرهنگ لغات عامیانه ).
- یک روند ؛ یک ریز. پیاپی .


روند. [ رِ وَ ] (ع اِ) روند صینی . دوایی است معروف و اطباء الف زیاده کنند پس راوند چینی گویند. (منتهی الارب ). ریوند. راوند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به راوند و ریوند شود.


روند. [ رَ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش صومای شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 123 تن . آب آن از رود نازلو و چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و توتون . صنایع دستی زنان اهالی جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

دور؛ دوره؛ نوبت.


روش، رفتار، طریقه، طرز.
دور، دوره، نوبت.

روش؛ رفتار؛ طریقه؛ طرز.


دانشنامه عمومی

روند (خوی). مختصات: ۳۸°۴۷′۵۶″شمالی ۴۴°۴۷′۳۳″شرقی / ۳۸٫۷۹۸۹۶°شمالی ۴۴٫۷۹۲۶۲°شرقی / 38.79896; 44.79262
روند، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان خوی استان آذربایجان غربی ایران.
این روستا در دهستان دیزج قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۲۳۶نفر (۵۲ خانوار) بوده است.

روند {به فتح ر وو} سلسله ، سلسله کاری ، به طور مثال روند انتخابات، روند کاری


فرهنگستان زبان و ادب

{trend} [آینده پژوهی و آینده نگری] الگوی تغییر منظم داده ها و پدیده ها در یک بازۀ زمانی مشخص

پیشنهاد کاربران

در موسیقی: یک دور مشخص آکورد که ممکن است تکرار شود. Loop

مسار

پروسه

در عبارت " روند توسعه شهرنشینی " روند به معنای جریان است.

فرایند


کلمات دیگر: