مترادف خندان لب : متبسم، خنده ناک، شاد، شادمان، شنگول
خندان لب
مترادف خندان لب : متبسم، خنده ناک، شاد، شادمان، شنگول
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه لبش متبسم است خندان بشاش .
متبسم کنایه از شادان
متبسم کنایه از شادان
لغت نامه دهخدا
خندان لب. [ خ َ ل َ ] ( ص مرکب ) متبسم. کنایه از شادان. شادروی :
پیش خندان لبش ز اشک چو دُر
گریه آفتاب دیدستند.
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست.
خندان لب و تازه روی می باید بود.
پیش خندان لبش ز اشک چو دُر
گریه آفتاب دیدستند.
خاقانی.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست.
حافظ.
این مدت عمر ما چو گل ده روز است خندان لب و تازه روی می باید بود.
حافظ.
کلمات دیگر: