کلمه جو
صفحه اصلی

خن


مترادف خن : خانه، جا، محل، مکان، انبار کشتی، طبقه پائین کشتی، کابین کشتی، گلخن، سوراخ، منفذ

فارسی به انگلیسی

hold(of a ship)


bilge


عربی به فارسی

تسليم دشمن کردن , خيانت کردن به , فاش کردن


مترادف و متضاد

۱. خانه
۲. جا، محل، مکان
۳. انبار کشتی، طبقه پائین کشتی
۴. کابین کشتی
۵. گلخن
۶. سوراخ، منفذ


خانه


جا، محل، مکان


انبار کشتی، طبقه پائین کشتی


کابین کشتی


گلخن


سوراخ، منفذ


فرهنگ فارسی

کشتی خالی

فرهنگ معین

(خَ ) (اِ. ) ۱ - خانه . ۲ - خانة طبقة پایین کشتی .

لغت نامه دهخدا

خن . [ خ َ ] (اِ) خانه و بیت خواه در روی زمین باشد و خواه زیر زمین . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء).مخفف خان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
چون تف آتش فتاد از خن مشرق در آب
زلف بنفشه برست از کله ٔ یاسمن .

امام فخر رازی (از جهانگیری ).


|| خانه ٔ زیرکشتی . (از ناظم الاطباء).

خن . [ خ َ ن ن ] (ع مص ) بریدن جِذْع . منه : خَن َّ الجِذْع َ خناً. || گرفتن مال کس . منه : خن ماله . || برآوردن از جلة بتدریج چیزی بعد چیزی . منه : خن الجلة. || درآمدن در حریم قوم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خن القوم .


خن . [ خ ِ ن ن ] (ع اِ) کشتی خالی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خن. [ خ َ ] ( اِ ) خانه و بیت خواه در روی زمین باشد و خواه زیر زمین. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).مخفف خان. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
چون تف آتش فتاد از خن مشرق در آب
زلف بنفشه برست از کله یاسمن.
امام فخر رازی ( از جهانگیری ).
|| خانه زیرکشتی. ( از ناظم الاطباء ).

خن. [ خ َ ن ن ] ( ع مص ) بریدن جِذْع. منه : خَن َّ الجِذْع َ خناً. || گرفتن مال کس. منه : خن ماله. || برآوردن از جلة بتدریج چیزی بعد چیزی. منه : خن الجلة. || درآمدن در حریم قوم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خن القوم.

خن. [ خ ِ ن ن ] ( ع اِ ) کشتی خالی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

فرهنگ عمید

۱. طبقۀ پایین کشتی که انبار آن است.
۲. [قدیمی] خانه، منزل.

دانشنامه عمومی

خَن اتاقکی است در ته بدنه یک کشتی یا قایق که در آن آب جمع می شود تا بعداً بتوان آن را به بالا پمپ کرد.
از آب خن برای آتش نشانی هم استفاده می شود.
در بسیاری از کشتی ها، آب و روغن در خن ها آمیخته می شود و به هنگام تمیز کردن خن، تخلیه این آمیزه در دریاها باعث آلودگی می شود.امروزه به کار بردن دستگاه جداساز آب و روغن در موتورخانه کشتی ها در سطح بین المللی الزامی شده تا آب خن پیش از ریختن به دریا تمیز شود.
ویکی پدیای انگلیسی.

فرهنگستان زبان و ادب

{bilge} [حمل ونقل دریایی] فضایی در قسمت زیرین کشتی که محل جمع آوری پساب است

پیشنهاد کاربران

با لهجه عرب خمسه در شهرستانهای، جهرم، فسا، خرامه، داراب، نی ریز، سروستان در استان فارس و عربهای شهر شیراز به آب بینی ، خِن می گویند و به بچه ای که اکثراََ آب بینی اش بیرون می آید؛ خِنخِنوک گویند.

خَن:[اصطلاح صید ]محلی که وسایل اضافی در آن ذخیره می شود. قاعدتا هر لنج دارای سه خن است - طبقه پایینی لنج.

خن ( Bilge ) [اصطلاح دریانوردی] :پائین ترین بخش کشتی در داخل بدنه که محل جمع شدن آب ، سوخت و روغن کثیف میباشد.

انچه دوستمان هنرزاده گفت در همه فارس گفته میشود و انرا خنگ و فن و فنگو فین نیز میگویند

خن ستاک خنیدن و خنیا و خندیدن است وبه چم اوازه و خوشی و رامش است واین خ پیشتر واجی میان خ و ش بوده است و اکنون خند سند شند در واژگان فرخنده و خشنود و خرسند میبینیمش در خرسند ( خور از چیز دیگریست از خار بچم خوب است ) شنود و شنید نیز از خشنود است گویا اسوده و هنودن و اسان نیز از ان است

XSnatay
کارواژه ی کهن آن خشنویتن بوده = خشناتای = هشنودن - هنودن

hu XSnuta= hu Snut = xoS hnud
خوش نهاده


دریغ این همه گنج و رنج و نهاد

که گنجم همه خاک شد ، رنج باد

اسدی سپینود

پسندیده سندیدن و خرسندیدن

خنیا و خنیدن خنیاگری

همه دشت از آوازشان می خنید
همی رفت تا شهر پیران رسید.
فردوسی.
ز شیران توران خنیده تویی
جهان جوی و هم رزم دیده تویی
( فردوسی۴: ۴۰۸ )
، از این آشناروی تو داستان
خنیده نیامد بر راستان
( نظامی۵: ۷۶۲ ) .


خنیده به کلک و ستوده به تیر

بدین گنج بخش و بدان شهر گیر

دو پرورده شاه بدخواه سوز

یکی داد و ورز و یکی دین فروز


خرسند از سندیدن اسسندیدن به سندیدن است
شند خشنود خنیده خنده -

دکتر کزازی در مورد واژه ی " خُنیده " می نویسد : ( ( خُنیده به معنی پرآوازه و نیکنام است و در ریخت اسم مفعول از مصدر خنیدن ستاک واژه خُن است. این ستاک را در " خنیا" نیز به معنی رامش و موسیقی باز می یابیم نیز پنداشته شده است که " خنیا "ریخت پارسی شده ی هونواگ huniwag در پهلوی است . ) )
( ( خُنیده به هر جای شَهْرَسْپْ نام ،

نَزَد جز به نیکی به هر جای گام . )
) ستاگ ان خن است در پارسی باستانی واجی بوده میان خ وش امروز در پاره ای واژگان انرا با دو واج خ و ش در پاره ای واژگان میگوییم و در پاره ای تنها به یکی از انان بسنده می کنیم چون سیاوخش - سند و شند و خند در واژگان خشنود و شنود و خنیده و فرخنده پسند و خرسند دیده میشود



خرسند از سندیدن اسسندیدن به سندیدن است
شند خشنود خنیده خنده -


چرا که همچنان که آسایش، آسودن بوده و آلایش از آلودن است، هنایش هم از هنودن و هنای - است.

خشنویتن بوده = خشناتای = هشنودن - هنودن

hu XSnuta= hu Snut = xoS hnud
خوشنهاد
=خشنود

خیانت کردن به


کلمات دیگر: