مترادف عنبر سارا : سارا، عنبرفام
عنبر سارا
مترادف عنبر سارا : سارا، عنبرفام
فرهنگ فارسی
عنبر بسیار خوشبوی و خالص
لغت نامه دهخدا
عنبر سارا. [ عَم ْ ب َ رِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر بسیار خوشبوی و خالص. ( از ناظم الاطباء ) :
گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام
پاک و باقیمت که گویی عنبر ساراستی.
گر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی.
شعر در معنی بسان عنبر سارا شود.
که ز خال سیهش عنبر سارا بینند.
طوق دگر ز عنبر سارا برافکند.
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست.
مضطرب حال مگردان من سرگردان را.
بوی است نه عین و نون و با و را
نام معروف عنبر سارا [ کذا ].
گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام
پاک و باقیمت که گویی عنبر ساراستی.
ناصرخسرو.
بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شودگر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی.
ناصرخسرو.
در زبان حجت از فر حریم ذوالفقارشعر در معنی بسان عنبر سارا شود.
ناصرخسرو.
گفتی آن حلقه زلف از چه سفید است چو شیرکه ز خال سیهش عنبر سارا بینند.
خاقانی.
ساقی تذرورنگ بطوق غبب چو کبک طوق دگر ز عنبر سارا برافکند.
خاقانی.
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست.
سعدی.
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را.
حافظ.
|| ( اِخ ) نام جایی که بهترین عنبرها را از آنجا می آورند. ( ناظم الاطباء ) : بوی است نه عین و نون و با و را
نام معروف عنبر سارا [ کذا ].
ناصرخسرو.
، عنبرسارا. [ عَم ْ ب َ ] ( اِ مرکب ) عنبرسار. پر از عنبر. || خوشبوی ترین عنبرها. ( ناظم الاطباء ).عنبر سارا. [ عَم ْ ب َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر بسیار خوشبوی و خالص . (از ناظم الاطباء) :
گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام
پاک و باقیمت که گویی عنبر ساراستی .
بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شود
گر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی .
در زبان حجت از فر حریم ذوالفقار
شعر در معنی بسان عنبر سارا شود.
گفتی آن حلقه ٔ زلف از چه سفید است چو شیر
که ز خال سیهش عنبر سارا بینند.
ساقی تذرورنگ بطوق غبب چو کبک
طوق دگر ز عنبر سارا برافکند.
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست .
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را.
|| (اِخ ) نام جایی که بهترین عنبرها را از آنجا می آورند. (ناظم الاطباء) :
بوی است نه عین و نون و با و را
نام معروف عنبر سارا [ کذا ].
گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام
پاک و باقیمت که گویی عنبر ساراستی .
ناصرخسرو.
بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شود
گر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی .
ناصرخسرو.
در زبان حجت از فر حریم ذوالفقار
شعر در معنی بسان عنبر سارا شود.
ناصرخسرو.
گفتی آن حلقه ٔ زلف از چه سفید است چو شیر
که ز خال سیهش عنبر سارا بینند.
خاقانی .
ساقی تذرورنگ بطوق غبب چو کبک
طوق دگر ز عنبر سارا برافکند.
خاقانی .
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست .
سعدی .
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را.
حافظ.
|| (اِخ ) نام جایی که بهترین عنبرها را از آنجا می آورند. (ناظم الاطباء) :
بوی است نه عین و نون و با و را
نام معروف عنبر سارا [ کذا ].
ناصرخسرو.
پیشنهاد کاربران
ماده ای بسیار خوش بوی .
ای که بر مَه کشی از عنبرِ سارا چوگان
مضطرب حال مگردان منِ سرگردان را.
"حافظ"
ای که بر مَه کشی از عنبرِ سارا چوگان
مضطرب حال مگردان منِ سرگردان را.
"حافظ"
کلمات دیگر: