کلمه جو
صفحه اصلی

دمع


مترادف دمع : اشک، دمعه، سرشک

مترادف و متضاد

اشک، دمعه، سرشک


فرهنگ فارسی

اشک، سرشک، اشک چشم، قطره اشک، دموع
( اسم ) اشک سرشک جمع دموع .

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (اِ. ) = دمعه : اشک ، سرشک . ج . دموع .

لغت نامه دهخدا

دمع. [ دَ / دَ م َ ] ( ع مص ) اشک باریدن چشم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رفتن اشک. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).

دمع. [ دَ ] ( ع اِ ) اشک چشم از اندوه و یا شادی. ج ، دموع ، اَدْمُع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). اشک. سرشک. آب چشم. ( یادداشت مؤلف ). آب چشم. ج ، دموع. ( مهذب الاسماء ). اشک چشم. ( غیاث ). اشک. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 49 ) :
شنیدم که می گفت و باران دمع
فرومی دویدش به عارض چو شمع.
( بوستان ).
- دمع ایوب ؛ درختی است. ( از اقرب الموارد ). شجرةالتسبیح. امدریان. دموع ایوب. ( یادداشت مؤلف ).
- دمع داود ؛ نام دارویی است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). دانه گیاهی دارویی است. ( از اقرب الموارد ).
|| ( اصطلاح پزشکی ) به اصطلاح حکما علتی است که آب از چشم بیرون می آید. ( آنندراج ) ( غیاث ).

دمع. [ دُ م ُ ] ( ع اِ ) نشان و اثر آب چشمه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نشان و اثری در مجرای دمعه. ( ناظم الاطباء ). نشان در مجرای اشک ، و آن خطی کوچک است. ( از اقرب الموارد ).

دمع. [ دَ ] (ع اِ) اشک چشم از اندوه و یا شادی . ج ، دموع ، اَدْمُع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اشک . سرشک . آب چشم . (یادداشت مؤلف ). آب چشم . ج ، دموع . (مهذب الاسماء). اشک چشم . (غیاث ). اشک . (ترجمان القرآن جرجانی ص 49) :
شنیدم که می گفت و باران دمع
فرومی دویدش به عارض چو شمع.

(بوستان ).


- دمع ایوب ؛ درختی است . (از اقرب الموارد). شجرةالتسبیح . امدریان . دموع ایوب . (یادداشت مؤلف ).
- دمع داود ؛ نام دارویی است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). دانه ٔ گیاهی دارویی است . (از اقرب الموارد).
|| (اصطلاح پزشکی ) به اصطلاح حکما علتی است که آب از چشم بیرون می آید. (آنندراج ) (غیاث ).

دمع. [ دَ / دَ م َ ] (ع مص ) اشک باریدن چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رفتن اشک . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).


دمع. [ دُ م ُ ] (ع اِ) نشان و اثر آب چشمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشان و اثری در مجرای دمعه . (ناظم الاطباء). نشان در مجرای اشک ، و آن خطی کوچک است . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

اشک، سرشک، اشک چشم.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دَمْعِ: اشک
تکرار در قرآن: ۲(بار)
اشک چشم. و جاری شدن اشک. مصدر و اسم هر دو آمده است (مفردات - اقرب) ، فیض به معنی امتلاء و پر شدن و نیز به معنی جریان پس از پر شدن آمده است چنانکه در اقرب گفته در مجمع ذیل آیه اوّل می‏گوید: «فَیَضَ الْعَیْنُ مِنَ الدَّمْعِ» پر شدن آن است از اشک و در ذیل آیة دوّم فرموده: فیض جاری شدن به سبب امتلا است. علی هذا اگر «تفیض» را در دو آیه به معنی پر شدن بگیریم معنی چنین می‏شود: می‏بینی چشمشان از اشک پر می‏شود و اگر به معنی جریان باشد معنی آن است: می‏بینی چشمشان اشک می‏ریزد ولی ترجمه تحت اللفظی آن است که چشمشان از اشک جاری می‏شود ممکن است این ترکیب مجازی باشد مثل «فاض الوادی» و «جری المیزاب» که به معنی آب از دره و آب از ناودان جاری شده است و این ترکیب قهراً برای مبالغه است گوئی چشم از کثرت اشک جاری است چنانکه بیضاوی و زمخشری گفته است. در کشّاف ذیل آیه اوّل می‏گوید: یعنی پر می‏شود از اشک تا جاری شود زیرا فیض پر شدن ظرف و ریختن از جوانب آن است و در ذیل آیه دوّم می‏گوید: من بیانیّه است این مثل «تفیض دمعاً» است و «من الدمع» تمیز است و این رساتر است از اینکه گفته شود: اشک جاری است زیرا گوئی چشم خودش اشک روان است .


کلمات دیگر: