کلمه جو
صفحه اصلی

عودت


مترادف عودت : استرداد، اعاده، برگشت، مراجعت، واپس

برابر پارسی : برگشت، پس فرستادن، برگرداندن

فارسی به انگلیسی

returning, counter-recoil, reversion

returning, counter-recoil


reversion


مترادف و متضاد

return (اسم)
برگشت، باز گشت، بازگشتن، عودت، اعاده، رجعت، مراجعت

regress (اسم)
برگشت، عودت، پس روی

coming back (اسم)
برگشت، عودت

returning (اسم)
عودت، مراجعه

استرداد، اعاده، برگشت، مراجعت، واپس


فرهنگ فارسی

بازگشتن، برگشتن، بازگشت
۱ - ( مصدر ) بازگشتن مراجعت کردن ۲ - ( اسم ) بازگشت .

فرهنگ معین

(عُ دَ ) [ ع . عودة ] ۱ - (مص ل . ) باز - گشتن ، برگشتن . ۲ - (اِمص . ) بازگشت .

لغت نامه دهخدا

عودت. [ ع َ دَ ] ( ع مص ) عودة. بازگشتن. مراجعت کردن. رجعت کردن. || ( اِمص ) بازگشت. برگشت : گفت گرگان محل عودت است و اینجا بودن روی ندارد، به استرآباد باید آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56 ). و رجوع به عودة شود.
- عودت دادن ؛ رد کردن. بازگردانیدن. مسترد داشتن. مراجعت دادن.

عودة. [ ع َ دَ ] ( ع مص ) برگردیدن. نو بازگشتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بازگشتن بسوی کسی پس از روی گردان شدن از وی. ( از اقرب الموارد ). عودت. عَود. مَعاد. رجوع به عود و عودت و معاد شود.

عودة. [ ع َ دَ ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث عود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ماده شتر و یا گوسپند کلانسال. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عَود شود. و آن برای میش ماده به کار نمیرود. ( از ذیل اقرب الموارد ). ج ، عِوَد. ( اقرب الموارد ) : و چون بزرگ شود [ بچه ناقه ] و دندان ناب او بزرگ شود، نر را عود خوانند و ماده را عودة، و آن در چهارده سالگی بود. ( تاریخ قم ص 177 ).

عودة. [ ع ِ وَ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَود. رجوع به عود شود.

عودة. [ ع َ دَ ] ( اِخ ) ابن حرب ، مشهور و ملقب به ابوتایِه حویطی ( 1275-1342 هَ. ق. ). وی از شیوخ شجاع عرب در بادیه بشمار میرفت و در انقلاب و مبارزه عرب به مخالفت با ترکان عثمانی در جنگ بین الملل اول ، او را سهم بسزایی بوده است. عوده از دوستان نزدیک لورنس عرب بود و سرگذشت وی با داستانهایی درآمیخته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 5 ص 272 شود.

عودة. [ ع َدَ ] ( اِخ ) حسین بن مصطفی. رجوع به حسین عودة شود.

عودت . [ ع َ دَ ] (ع مص ) عودة. بازگشتن . مراجعت کردن . رجعت کردن . || (اِمص ) بازگشت . برگشت : گفت گرگان محل عودت است و اینجا بودن روی ندارد، به استرآباد باید آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56). و رجوع به عودة شود.
- عودت دادن ؛ رد کردن . بازگردانیدن . مسترد داشتن . مراجعت دادن .


فرهنگ عمید

بازگشتن، برگشتن.


کلمات دیگر: