کلمه جو
صفحه اصلی

دست فروشستن

فرهنگ فارسی

دست شستن دست کشیدن مایوس شدن

لغت نامه دهخدا

دست فروشستن. [ دَ ف ُ ش ُ ت َ ] ( مص مرکب ) دست شستن. دست کشیدن. مأیوس شدن. منصرف شدن. چشم پوشیدن. صرفنظر کردن :
پای از طلب کرم فروبند
دست از صفت وفا فروشوی.
خاقانی ( منشآت ص 222 ).
آنرا که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها.
سعدی.
چو در کیله جو امانت شکست
از انبار گندم فروشوی دست.
سعدی.
پسر کو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فروشوی دست.
سعدی.
مکن بافرومایه مردم نشست
چو کردی ز هیبت فروشوی دست.
سعدی.
و رجوع به دست شستن شود.

پیشنهاد کاربران

مکن با فرومایه مردم نشست
چو کردی ز هیبت فرو شوی دست

آن را که چنین دردی از پای در اندازد
باید که فروشوید دست از همه درمان ها


کلمات دیگر: