( صفت ) آنکه گرد گردد دایره زننده دوران یابنده : جهان چون آسیای گرد گردست که دادارش چنین گردنده کردست . ( ویس ورامین )
گرد گرد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گردگرد. [ گ ِ گ َ ] ( نف مرکب ) گردگردنده. دائره زننده. دوران پیداکننده :
کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.
ره سود بنمود و خود مایه خورد.
بیاکنده به آب وباد گردی.
یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد.
روشن و گردگرد و نوّار است.
این گنبد گردگرد اخضر.
بر آن سان که گویی یکی آسیاست.
آبله گون شد چو چهر من ز ثُریا.
کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.
ابوشکور.
جهان فریبنده گردگردره سود بنمود و خود مایه خورد.
فردوسی.
چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب وباد گردی.
( ویس و رامین ).
چو چرخ است کردارشان گردگردیکی شاد از ایشان یکی پر ز درد.
اسدی.
وآن کز او روشنی پدید آیدروشن و گردگرد و نوّار است.
ناصرخسرو.
او راست بنای بی ستونی این گنبد گردگرد اخضر.
ناصرخسرو.
چرا گردد این گنبد گردگردبر آن سان که گویی یکی آسیاست.
ناصرخسرو.
دوش که این گردگرد گنبد میناآبله گون شد چو چهر من ز ثُریا.
قاآنی.
واژه نامه بختیاریکا
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( ت ) شاخه علاءالدین وند؛ ( ط ) بهداروند
کلمات دیگر: