لمبه
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
قرنیس گرداگرد سقف اطاق یا تخم مرغ که گاهی مرغ زاید با پوست نرم .
لغت نامه دهخدا
لمبه. [ ل ُ ب َ / ب ِ ] ( ص ) مرغ بیدم. کل ( در تداول مردم قزوین ).
لمبه. [ ل َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) ( در تداول مردم قزوین ) قرنیس گرداگرد سقف اطاق. || تخم مرغ که گاهی مرغ گذارد با پوست نرم. تخم مرغ که پوست نرم دارد نه سخت و این علت گونه ای است که گاه در مرغان پیدا شود. لنبه.
لمبه. [ ل َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) ( در تداول مردم قزوین ) قرنیس گرداگرد سقف اطاق. || تخم مرغ که گاهی مرغ گذارد با پوست نرم. تخم مرغ که پوست نرم دارد نه سخت و این علت گونه ای است که گاه در مرغان پیدا شود. لنبه.
لمبه . [ ل َ ب َ / ب ِ ] (اِ) (در تداول مردم قزوین ) قرنیس گرداگرد سقف اطاق . || تخم مرغ که گاهی مرغ گذارد با پوست نرم . تخم مرغ که پوست نرم دارد نه سخت و این علت گونه ای است که گاه در مرغان پیدا شود. لنبه .
لمبه . [ ل ُ ب َ / ب ِ ] (ص ) مرغ بیدم . کل (در تداول مردم قزوین ).
گویش مازنی
/lembe/ آدم چاق و کم تحرک - بی عرضه و بی مسئولیت ۳کسی که توان انجام کاری را ندارد
۱آدم چاق و کم تحرک ۲بی عرضه و بی مسئولیت ۳کسی که توان انجام ...
واژه نامه بختیاریکا
( لُمبِه ) باسن
پیشنهاد کاربران
چولمبه، در گویش مردم اصفهان تنبل و کم حرکت و کند رویی که هر حرکتش باعث دردسر جدیدی میشود
در تهران به قسمت های انحنای بالای باسن از اطراف لمبه می گویند
به معنی باسن . مثلا گفته میشود فلانی لمبه یا لمپه های بزرگ دارد یعنی باسن بزرگی دارد.
لمبه گویه دیگر دنبه است در پارسی د و ل بهم دیگر میگردند و واژگان بسیاری را می توان در پارسی اوستا و پشتوو دیلم دید نمونه سردار که در پارسی دیلمی سللار میشده - یا رود و رودک را که در اراک و کرمانشاه روله میگویند دار دراز لار دراز - دست و لست - خدا و خلا - بدخشان بلخشان
کلمات دیگر: