کلمه جو
صفحه اصلی

مجرب


مترادف مجرب : آزموده، باتجربه، پخته، تجربه دار، تجربه دیده، تجربه کار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنه کار، ماهر ، آزمایشگر، تجربه شده، آزموده شده

متضاد مجرب : نامجرب، ناآزموده، ناپخته

برابر پارسی : کارآزموده، جهاندیده، کاردان، کارکشته

فارسی به انگلیسی

experienced


tried


experienced, practiced, professional, skilled, skillful, veteran, old, tried

experienced, old, practiced, professional, skilled, skillful, veteran


عربی به فارسی

ورزيده , با تجربه


مترادف و متضاد

صفت ≠ نامجرب، ناآزموده، ناپخته


آزموده، باتجربه، پخته، تجربه‌دار، تجربه‌دیده، تجربه‌کار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنه‌کار، ماهر ≠ آزمایشگر


۱. آزموده، باتجربه، پخته، تجربهدار، تجربهدیده، تجربهکار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنهکار، ماهر ≠ نامجرب، ناآزموده، ناپخته
۲. آزمایشگر
۳. تجربهشده، آزمودهشده


فرهنگ فارسی

آزموده، تجربه شده ، مردکار آزموده
( اسم ) آزماینده تجربه کننده جمع : مجربین .
صاحب شتران گیرگین

فرهنگ معین

(مُ جَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) کارآزموده ، باتجربه .

لغت نامه دهخدا

مجرب. [ م ُ ج َرْ رَ ] ( ع ص ) مرد آزموده. ( منتهی الارب ). آزموده و مرد آزموده. ( آنندراج ). مرد کارآزموده. مردی که کار وی راآزموده و استوار کرده باشد. ( ناظم الاطباء ). کارکشته. کرده کار. کار افتاده. کاردیده. کار آزموده. ورزیده با آزمون. تجربه کار. پر تجربه.با تجربه. استوار خرد و به تجربه. پخته. جهاندیده. سرد و گرم چشیده. مدرب. حنیک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ولیکن اوستادان مجرب
چنین گفتند در کتب اوایل.
منوچهری.
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.
منوچهری.
اکنون نگاه باید کرد در کفایت این عبدالغفار دبیر بخرد مجرب در نگاهداشت مصالح این امیرزاده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133 ).
ما را به فتح مژده همی داد
آن راستگو خروس مجرب.
مسعودسعد.
تا چون راهی دراز ببریدم در بلاد اهواز رسیدم. مسکنی دیدم مرتب و ساکنانی یافتم مهذب و مجرب. ( مقامات حمیدی ).
که دانند اهل تجارب که بهتر
مجرب به هر حال از نامجرب.
کمال الدین اسماعیل.
- نامجرب ؛ نا آزموده. بی تجربه :
که دانند اهل تجارب که بهتر
مجرب به هرحال از نامجرب.
کمال الدین اسماعیل.
- امثال :
من جرب المجرب حلت به الندامة.
نظیر آزموده را آزمودن خطاست. ( امثال و حکم ص 1740 ) :
گفتم وفا نداری گفتا که آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه.
سنائی ( از امثال و حکم ).
هر چند آزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه.
حافظ ( از امثال و حکم ).
|| زیرک و قابل. || آزموده و تجربه شده. هر چیز آزموده شده. ( ناظم الاطباء ). آزموده شده ؛ این دوا مجرب است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شیر درنده. ( آنندراج ).

مجرب. [ م ُ ج َرْ رِ ] ( ع ص ) دانای کارها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مرد آزماینده امور و دانای آنها. || آزماینده و تجربه کننده. ( ناظم الاطباء ). آزمایشگر. آزماینده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مجرب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) صاحب شتران گرگین. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مجرب . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) مرد آزموده . (منتهی الارب ). آزموده و مرد آزموده . (آنندراج ). مرد کارآزموده . مردی که کار وی راآزموده و استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء). کارکشته . کرده کار. کار افتاده . کاردیده . کار آزموده . ورزیده با آزمون . تجربه کار. پر تجربه .با تجربه . استوار خرد و به تجربه . پخته . جهاندیده . سرد و گرم چشیده . مدرب . حنیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ولیکن اوستادان مجرب
چنین گفتند در کتب اوایل .

منوچهری .


تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.

منوچهری .


اکنون نگاه باید کرد در کفایت این عبدالغفار دبیر بخرد مجرب در نگاهداشت مصالح این امیرزاده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133).
ما را به فتح مژده همی داد
آن راستگو خروس مجرب .

مسعودسعد.


تا چون راهی دراز ببریدم در بلاد اهواز رسیدم . مسکنی دیدم مرتب و ساکنانی یافتم مهذب و مجرب . (مقامات حمیدی ).
که دانند اهل تجارب که بهتر
مجرب به هر حال از نامجرب .

کمال الدین اسماعیل .


- نامجرب ؛ نا آزموده . بی تجربه :
که دانند اهل تجارب که بهتر
مجرب به هرحال از نامجرب .

کمال الدین اسماعیل .


- امثال :
من جرب المجرب حلت به الندامة .
نظیر آزموده را آزمودن خطاست . (امثال و حکم ص 1740) :
گفتم وفا نداری گفتا که آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه .

سنائی (از امثال و حکم ).


هر چند آزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه .

حافظ (از امثال و حکم ).


|| زیرک و قابل . || آزموده و تجربه شده . هر چیز آزموده شده . (ناظم الاطباء). آزموده شده ؛ این دوا مجرب است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شیر درنده . (آنندراج ).

مجرب . [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) دانای کارها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد آزماینده ٔ امور و دانای آنها. || آزماینده و تجربه کننده . (ناظم الاطباء). آزمایشگر. آزماینده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مجرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) صاحب شتران گرگین . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. آزموده، تجربه شده.
۲. مردکار آزموده.

دانشنامه عمومی

آزمایش شده ، ورزیده ، تعلیم دیده ، خبره ، امتحان شده


فرهنگ فارسی ساره

کارآزموده


واژه نامه بختیاریکا

وروردِه؛ پالُوساهیده؛ کهره؛ کرده کار؛ تش خردِه

جدول کلمات

وارد

پیشنهاد کاربران

سرد و گرم چشیده

شمیر

خدمت آموخته

کاردیده

قابل

صاحب تجربه

کارافتاده ؛ در کار واقعشده. آزموده :
ز کارافتاده بشنو تا بدانی.
سعدی.

روزگار دیده

- زمانه دیده ؛دنیادیده. مجرب :
کار آن پادشا گزیده بود
که حکیم و زمانه دیده بود.
سنائی.


کلمات دیگر: