کلمه جو
صفحه اصلی

مچاله


مترادف مچاله : دستمالی، فشرده، له، کلاف، کلافه، گلوله، رنجیده خاطر، کنف، مکدر

فارسی به انگلیسی

crumpled

مترادف و متضاد

۱. دستمالی، فشرده، له
۲. کلاف، کلافه، گلوله
۳. رنجیدهخاطر، کنف، مکدر


crumpled (صفت)
منحنی، مچاله

balled (صفت)
مچاله

mussy (صفت)
کثیف، مچاله، بهم خورده

فرهنگ فارسی

چیزی که میان دست فشرده وبهم مالیده شده باشد
( صفت ) فشرده و مالیده و له شده ( در دست ) . توضیح اصلا این کلمه را برای چیز هایی نظیر کاغذ و کهنه بکار میبرند اما گاه ممکن است بطور مجازی آنرا برای موجودات جاندار و انسان نیز بکار برد .

فرهنگ معین

(مُ لِ ) (ص . ) (عا. ) فشرده شده و له شده .

لغت نامه دهخدا

مچاله. [ م ُ ل َ / ل ِ ] ( ص ) چیزی در هم فرورفته و فشرده و له و لورده شده. اصلاً این کلمه برای چیزهایی نظیر کاغذ و کهنه بکار می رود، اما گاه ممکن است به طور مجازی آن را برای موجودات جاندار و انسان نیز بکار برند : فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).

فرهنگ عمید

چیزی که فشرده و به هم مالیده شده باشد.
* مچاله شدن: (مصدر لازم ) فشرده و مالیده و له شدن.
* مچاله کردن: (مصدر متعدی ) فشردن و در هم مالیدن و له کردن.

چیزی که فشرده و به ‌هم مالیده شده باشد.
⟨ مچاله ‌شدن: (مصدر لازم) فشرده و مالیده و له شدن.
⟨ مچاله ‌کردن: (مصدر متعدی) فشردن و در هم مالیدن و له کردن.


دانشنامه عمومی

ُمرْ به معنای جمع کردن


مچاله (سمیرم)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سمیرم در استان اصفهان ایران است.
این روستا در دهستان وردشت قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

گر ملوله؛ مُچولِه

پیشنهاد کاربران

مُچالهیدن.


کلمات دیگر: