( اسم ) کتف دوش : ( تهمتن بخندید و گفت : ای شگفت . به پیکان بدوزم مرا و را دو کفت ) .
لایه فلز بسیار قیمتی که روی فلز دیگر را می پوشاند.
کفت . [ ] (ع مص ) ریختن . از ظرفی به ظرفی دیگر ریختن . (از دزی ج 2 ص 476).
کفت . [ ک َ ] (ع اِ) لایه ٔ فلز بسیار قیمتی که روی فلز دیگر را می پوشاند. (از دزی ج 2 ص 476).
کفت . [ ک َ ] (ع ص ) رجل کفت ؛ مرد تیزرو و سبک و باریک اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). مرد شتابنده ٔ سبک و باریک . (از شرح قاموس ). || خُبز کفت ؛ نان بی نان خورش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِ) دیگ خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دیگ کوچک . (از اقرب الموارد) (شرح قاموس ). || مرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). یقال : وقع فی الناس کفت شدید؛ ای الموت . (اقرب الموارد).
کفت . [ ک َ ] (ع مص ) شتابی نمودن مرغ و جز آن در پریدن و دویدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتاب کردن پرنده و جز آن در پریدن و دویدن . (از اقرب الموارد). شتاب کردن پرنده و غیر اودر پرواز و دویدن . (از شرح قاموس ). شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). کَفَتان . کَفیت . کِفات . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ) (ناظم الاطباء). || درترنجیدن و منقبض شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). انقباض . (از اقرب الموارد). || به خود فراز گرفتن چیزی را و به پنجه گرفتن آن را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). حدیث : اکفتوا صبیانکم باللیل فان للشیطان خطفةً. (منتهی الارب ). || برگردانیدن کسی را از جهتی که روی آورده باشد بدان . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). منصرف کردن کسی را. (از ناظم الاطباء). || زیر بالا برگردیدن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). برگردانیدن پشت را بجای شکم . (از ناظم الاطباء). کسی را بر روی افکندن . (از شرح قاموس ). || تیز راندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیز راندن ستور را. (از ناظم الاطباء). نیک راندن . (تاج المصادر بیهقی ). || نگاه داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتن چیزی را. (شرح قاموس ). || فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی )(آنندراج ) (ترجمان القرآن ) فراهم آوردن بسوی خود. (از شرح قاموس ). بخود فراهم آوردن چیزی . (یادداشت مؤلف ). || لاحق شدن آخر قوم به اول آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || کشتن و هلاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میرانیدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حدیث ، یقول اﷲ للکرام الکاتبین اذا مرض عبدی فاکتبوا له مثل ما کان یعمل فی صحته حتی اعافیه او اکفته . (منتهی الارب ). || مردن و هلاک شدن . (از ناظم الاطباء).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری .
کفت . [ ک ِ ] (اِ) شکاف و چاک و رخنه و دریدگی و ترک . || (ص ) شکافته شده و ترکیده . (ناظم الاطباء). به هر دو معنی رجوع به کفته شود.
کفت . [ ک ِ ] (ع اِ) دیگ خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیگ کوچک . (شرح قاموس ). کَفت . || انبان استوار که ضایع نکند چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).انبانی که چیزی را تباه نکند. (از اقرب الموارد).
کفت . [ ک ُ ] (اِ) مخفف شکفت باشد که از شکفتن و واشدن است . (برهان ) (آنندراج ). مخفف شکفت و شکفته . (فرهنگ جهانگیری ). || مخفف کوفت هم هست که از کوفتن باشد. (برهان ) (آنندراج ). مخفف کوفت و کوفته . (فرهنگ جهانگیری ). || شکفتگی . || کوفتگی . || گسستگی . || پیچیدگی . || شکاف و چاک . || صدمه . (ناظم الاطباء).
کفت . [ ک ُ ف َ ] (ع ص ) فرس کفت ؛ اسب که به همه ٔ تن برجهد و سواری بر آن دشوار باشد از برجستگی وی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
شانه، کتف
۱نوعی بیماری مقاربتی – کوفت ۲در مقام نفرین نیز گفته شود ...