کلمه جو
صفحه اصلی

مستکره

فرهنگ فارسی

(اسم ) زشت و کریه دانندهناخوش شمرنده جمع : مستکرهین .

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِمف . ) زشت دانسته ، کراهت داشته .

لغت نامه دهخدا

مستکره. [ م ُ ت َ رِه ْ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استکراه. مکروه و ناخوش و زشت داننده چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به استکراه شود.

مستکره. [ م ُ ت َ رَه ْ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استکراه. آنچه کریه بشمار آمده باشد. ( از اقرب الموارد ). ناپسند. کریه. رجوع به استکراه شود : چه سلاطین کامگار را هیچ خصلتی مستکره تر از آن نتواند بود که برامثال این معانی اقدام نمایند. ( سندبادنامه ص 74 ). او اول کسی است که خراج پدید کرد و سنت گردانید و عجم آن را مستعظم و مستکره شمردند. ( تاریخ قم ص 183 ).

مستکره . [ م ُ ت َ رَه ْ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استکراه . آنچه کریه بشمار آمده باشد. (از اقرب الموارد). ناپسند. کریه . رجوع به استکراه شود : چه سلاطین کامگار را هیچ خصلتی مستکره تر از آن نتواند بود که برامثال این معانی اقدام نمایند. (سندبادنامه ص 74). او اول کسی است که خراج پدید کرد و سنت گردانید و عجم آن را مستعظم و مستکره شمردند. (تاریخ قم ص 183).


مستکره . [ م ُ ت َ رِه ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکراه . مکروه و ناخوش و زشت داننده چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استکراه شود.


فرهنگ عمید

ناپسند، نفرت انگیز.
کریه و زشت داننده.

ناپسند؛ نفرت‌انگیز.


کریه و زشت‌داننده.



کلمات دیگر: