fitting
به واجب
فارسی به انگلیسی
condign(ly)
فرهنگ عمید
۱. به طور واجب و لازم.
۲. چنان که باید: من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام: لغت نامه: واجب ).
۲. چنان که باید: من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام: لغت نامه: واجب ).
کلمات دیگر: