(مُ تَ تِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) طلب تمام کننده . ۲ - (ص . ) تمام ، کامل .
مستتم
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مستتم. [ م ُ ت َ ت ِم م ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استتمام. طلب تمامی کننده. ( غیاث ). آنکه اتمام چیزی را درخواست می کند. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || پردازنده و تمام کننده. ( ناظم الاطباء ). کامل کننده اجزاء چیزی. ( اقرب الموارد ) :
داشت کاری در سمرقند او مهم
جست الاغی تا شود او مستتم.
از فن زالی به زندان رحم.
داشت کاری در سمرقند او مهم
جست الاغی تا شود او مستتم.
مولوی ( مثنوی ).
پس فتادم زان کمال مستتم از فن زالی به زندان رحم.
مولوی ( مثنوی ).
|| آنکه از دیگری چیزی میخواهد برای اتمام کار خود، مانند کسی که پاره ای از موی میخواهد برای تمام کردن گلیم خود. ( ناظم الاطباء ). آنکه «تمة» میخواهد برای کامل کردن بافت گلیم خویش. ( اقرب الموارد ). و رجوع به تمة شود. || خواهنده «تم » و تیشه از کسی. ( اقرب الموارد ). و رجوع به استتمام شود.کلمات دیگر: