بنگش
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) بلع فرو بردن .
لغت نامه دهخدا
بنگش . [ ب َ گ ِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ماوراءالنهر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. (آنندراج ) (از برهان ). نام ملکی است قریب کشمیر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. (غیاث ).
بنگش. [ ب َ گ ِ ] ( اِ ) لفظی است که آنرا بعربی بلع میگویند. ( برهان ) ( آنندراج ). بلع. ( ناظم الاطباء ). بلع. فروبردن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنگشتن شود.
بنگش. [ ب َ گ ِ ] ( اِخ ) نام ولایتی است از ماوراءالنهر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. ( آنندراج ) ( از برهان ). نام ملکی است قریب کشمیر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. ( غیاث ).
بنگش. [ ب َ گ ِ ] ( اِخ ) نام ولایتی است از ماوراءالنهر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. ( آنندراج ) ( از برهان ). نام ملکی است قریب کشمیر و ساکنان آن ملک را نیز بنگش گویند. ( غیاث ).
بنگش . [ ب َ گ ِ ] (اِ) لفظی است که آنرا بعربی بلع میگویند. (برهان ) (آنندراج ). بلع. (ناظم الاطباء). بلع. فروبردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنگشتن شود.
فرهنگ عمید
بلع، فروبردن چیزی از حلق.
کلمات دیگر: