به قدر یک دهان به اندازه یک دهن
یک دهن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یک دهن. [ ی َ / ی ِ دَ هََ ] ( ق مرکب ) به قدر یک دهان. به اندازه یک دهن. دهانی :
زان زنخدان یک دهن حلوای سیب
گر دهد می دارم از جان بهترش.
نیشکر بی عقده روید از شکرزار دلم.
خندد به غنچه مرغ چمن یک دهن بلند.
زان زنخدان یک دهن حلوای سیب
گر دهد می دارم از جان بهترش.
میرزا صادق دستغیب ( از آنندراج ).
تا لب مشکل گشایت یک دهن خندیده است نیشکر بی عقده روید از شکرزار دلم.
سالک یزدی ( از آنندراج ).
لاف برابری به دهان تو گر زندخندد به غنچه مرغ چمن یک دهن بلند.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
|| هر چیز قلیل. ( آنندراج ).کلمات دیگر: