مستصفی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مستصفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصفاء. آنکه خالص چیزی را گیرد. برگزیننده . (آنندراج ). انتخاب کننده و برگزیننده و آنکه بر می گیرد بهترین جزء از چیزی را. (ناظم الاطباء). صفوه و خالص گیرنده و انتخاب کننده . (اقرب الموارد). || گیرنده ٔ کل مال کسی . (آنندراج ) (اقرب الموارد). آنکه می گیرد و برمیدارد همه را.(ناظم الاطباء). رجوع به استصفاء شود. || صفی و دوست خالص برشمرنده کسی را. (اقرب الموارد).
مستصفی.[ م ُ ت َ فا ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استصفاء. صاف کرده شده. ( ناظم الاطباء ). خالص کرده شده. || پاک شده از وجود و تصرف دشمن. بی منازع. مسخر. رجوع به استصفاء شود : تا نواحی لمغان که معمورترین ممالک او بود مستخلص کرد و مستصفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 40 ). ملک موروث از کدورت و مزاحمت اضداد مستصفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 162 ). خوارزم مأمون را مستخلص و مستصفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 162 ).
مستصفی .[ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) نعت مفعولی از استصفاء. صاف کرده شده . (ناظم الاطباء). خالص کرده شده . || پاک شده از وجود و تصرف دشمن . بی منازع . مسخر. رجوع به استصفاء شود : تا نواحی لمغان که معمورترین ممالک او بود مستخلص کرد و مستصفی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 40). ملک موروث از کدورت و مزاحمت اضداد مستصفی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 162). خوارزم مأمون را مستخلص و مستصفی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 162).
فرهنگ عمید
دانشنامه آزاد فارسی
(نام کامل: المستصفی فی علم الاصول) تألیف امام محمد غزالی، کتابی به عربی، در علم اصول فقه اهل سنت. این اثر مهم و معتبر به شیوۀ متکلمان، یعنی بدون تقیّد به فروع فقهی مذهبی خاص، نوشته شده است. کسانی مانند حکیم سهروردی آن را خلاصه کرده اند. این اثر که شرح و حاشیه نیز فراوان دارد، به چاپ رسیده است (بیروت، ۱۴۱۷ق).