(اسم ) نوکننده نو گرداننده .
مستجد
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مُ تَ جَ ) [ ع . ] (اِمف . ) نو گردیده ، جدید شده .
(مُ تَ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) نو کننده ، نو گرداننده .
(مُ تَ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) نو کننده ، نو گرداننده .
(مُ تَ جَ) [ ع . ] (اِمف .) نو گردیده ، جدید شده .
(مُ تَ جِ) [ ع . ] (اِفا.) نو کننده ، نو گرداننده .
لغت نامه دهخدا
مستجد. [ م ُ ت ج ِدد ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدراستجداد. || پوشنده لباس نو. ( از ذیل اقرب الموارد ). || نوگرداننده. ( آنندراج ).
مستجد. [ م ُ ت َ ج َدد ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استجداد. نو گردیده :
همچو یخ کاندرتموز مستجد
هر دم افسانه زمستان میکند.
مستجد. [ م ُ ت َ ج َدد ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استجداد. نو گردیده :
همچو یخ کاندرتموز مستجد
هر دم افسانه زمستان میکند.
مولوی ( مثنوی ).
رجوع به استجداد شود.مستجد. [ م ُ ت ج ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدراستجداد. || پوشنده ٔ لباس نو. (از ذیل اقرب الموارد). || نوگرداننده . (آنندراج ).
مستجد. [ م ُ ت َ ج َدد ] (ع ص ) نعت مفعولی از استجداد. نو گردیده :
همچو یخ کاندرتموز مستجد
هر دم افسانه ٔ زمستان میکند.
رجوع به استجداد شود.
همچو یخ کاندرتموز مستجد
هر دم افسانه ٔ زمستان میکند.
مولوی (مثنوی ).
رجوع به استجداد شود.
فرهنگ عمید
نوگردیده، نو، جدید.
کلمات دیگر: