(مُ تَ قَ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - پوستین آستین دراز. ۲ - آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند.
مستقه
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
( مستقة ) مستقة. [ م ُ ت ُ ق َ / م ُ ت َ ق َ ] ( معرب ، اِ ) معرب مشته فارسی. پوستین درازآستین. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المعرب جوالیقی ) : عن أنس بن مالک أن ملک الروم أهدی الی رسول اﷲ( ص ) مستقة من سندس فلبسها رسول اﷲ( ص ) فکأنی أنظر الی یدیها تذبذبان فبعث بها اًلی جعفر فقال : ابعث بها الی اخیک النجاشی. ( المعرب جوالیقی ص 308 ). || آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، مَساتِق.
مستقه.[ م َ ت َ ق َ ] ( معرب ، اِ ) عبارت از آهنی است مانند ذراع که بر آن علامات و نشانهایند که بدان آب قسمت می کنند. هر علامتی دلیل است بر مقدار مستقه. || بعضی دیگر گویند که مراد از مستقه جزوی است از اجزای این آب. ج ، مساتق و مساتیق. ( از تاریخ قم ص 43 ).
مستقه.[ م َ ت َ ق َ ] ( معرب ، اِ ) عبارت از آهنی است مانند ذراع که بر آن علامات و نشانهایند که بدان آب قسمت می کنند. هر علامتی دلیل است بر مقدار مستقه. || بعضی دیگر گویند که مراد از مستقه جزوی است از اجزای این آب. ج ، مساتق و مساتیق. ( از تاریخ قم ص 43 ).
مستقه .[ م َ ت َ ق َ ] (معرب ، اِ) عبارت از آهنی است مانند ذراع که بر آن علامات و نشانهایند که بدان آب قسمت می کنند. هر علامتی دلیل است بر مقدار مستقه . || بعضی دیگر گویند که مراد از مستقه جزوی است از اجزای این آب . ج ، مساتق و مساتیق . (از تاریخ قم ص 43).
مستقة. [ م ُ ت ُ ق َ / م ُ ت َ ق َ ] (معرب ، اِ) معرب مشته ٔ فارسی . پوستین درازآستین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المعرب جوالیقی ) : عن أنس بن مالک أن ملک الروم أهدی الی رسول اﷲ(ص ) مستقة من سندس فلبسها رسول اﷲ(ص ) فکأنی أنظر الی یدیها تذبذبان فبعث بها اًلی جعفر فقال : ابعث بها الی اخیک النجاشی . (المعرب جوالیقی ص 308). || آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مَساتِق .
کلمات دیگر: