( اسم ) ۱- صدر مجلس : نهادند بر پیشگه تخت عاج همان طوق زرین و پیرایه تاج. ( شا. لغ. ) ۳- پادشاه سلطان . ۴- تخت مسند پیشگاه ۵- کرسی و صندلیی که در پیش تخت ( سلطان یاامیری ) نهندپیشگاه. ۶- صحن سرای و خانه فضای جلو عمارت پیشگاه . ۷- فرشی که پیش خانه افکنند زیلوچه پیشگاه .
پیشگه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پیشگه. [ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) مخفف پیشگاه است... درتمام معانی. ( از برهان ). صدر. صدر مجلس. جای نهادن تخت. پیشگاه. ( جهانگیری ). مقابل پایگاه :
نهادند بر پیشگه تخت عاج
همان طوق زرین و پیرایه تاج.
که ازو پیشگه و مجلس با فر و بهاست.
گهر در گهر ساخته سرخ و زرد.
در پیشگه نشسته چو لقمانی.
طنبوری و پایکوب و بربط زن.
دان که در پیشگه بحق ننشست.
چون پایگهش پیشگه هیچ مهی کو.
لیکن آن خانه کجا دست نهی بر دیوار.
کان پیشگاه بازپسان دارند.
جز پسین جای پیشگه نکنند.
یک آماج از بساط پیشگه دور.
در پیشگه بساط بنشاند.
نشاندش یک دو گام از پیشگه دور.
که فرسوده بودند بسیار شاه
بدیده بسی شاه بر پیشگاه.
نهادند بر پیشگه تخت عاج
همان طوق زرین و پیرایه تاج.
فردوسی.
مجلس و پیشگه از طلعت او فرد مبادکه ازو پیشگه و مجلس با فر و بهاست.
فرخی.
بر آن پیشگه تختی از لاجوردگهر در گهر ساخته سرخ و زرد.
اسدی.
بی هیچ علم و هیچ خردمندی در پیشگه نشسته چو لقمانی.
ناصرخسرو.
من رانده به هم ، چو پیشگه باشدطنبوری و پایکوب و بربط زن.
ناصرخسرو.
هر که با جان نایستاد به رزم دان که در پیشگه بحق ننشست.
مسعودسعد.
بهرام فلک را ز پی قبله و قبله چون پایگهش پیشگه هیچ مهی کو.
سنائی.
خانه هر که روی پیشگه خانه تراست لیکن آن خانه کجا دست نهی بر دیوار.
سوزنی.
عزلت گزین ز پیشگه گیتی کان پیشگاه بازپسان دارند.
خاقانی.
پس نشین از صدور کز کشتی جز پسین جای پیشگه نکنند.
خاقانی.
ستاده قیصر و خاقان و فغفوریک آماج از بساط پیشگه دور.
نظامی.
داماد و دگر گروه را خوانددر پیشگه بساط بنشاند.
نظامی.
نکیسا را بر آن در برد شاپورنشاندش یک دو گام از پیشگه دور.
نظامی.
|| تخت. اورنگ : که فرسوده بودند بسیار شاه
بدیده بسی شاه بر پیشگاه.
فردوسی.
فرهنگ عمید
= پیشگاه
پیشگاه#NAME?
کلمات دیگر: