پیرخر. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) خرپیر. خر بزادبرآمده درازگوش سالخورده. خر کهنسال :
چه کوشش کند پیر خر زیربار
تو میرو که بر بادپائی سوار.
ترک کن ، هی پیرخر، ای پیرخر.
پیرخراگر بار نبرد راه بخانه بَرد.
|| پیر خر؛ ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده نادان. کهنسال ِ بیخرد.
چه کوشش کند پیر خر زیربار
تو میرو که بر بادپائی سوار.
سعدی.
کار و باری که ندارد پا و سرترک کن ، هی پیرخر، ای پیرخر.
مولوی.
- امثال :پیرخراگر بار نبرد راه بخانه بَرد.
|| پیر خر؛ ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده نادان. کهنسال ِ بیخرد.