کلمه جو
صفحه اصلی

مستحث

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - برانگیزاننده ترغیب کننده مشوق : و از سر تشور و تخفربگوی استلذائ آن آبکامی مستحث اقتراح قدری شده است . ۲ - محصل مالیات تحصیلدار : والمستحث و ژولند. خراج .
برانگیخته شده

فرهنگ معین

(مُ تَ حِ ثّ ) [ ع . ] (اِفا. ) برانگیزاننده ، مشوق .

لغت نامه دهخدا

مستحث. [ م ُ ت َ ح ِث ث ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحثاث. برانگیزنده. ( غیاث ) ( اقرب الموارد ). برانگیزاننده. تشویق کننده. رجوع به استحثاث شود. || وژولنده خراج. ( السامی فی الاسامی ). مأمور گرفتن خراج. گیرنده باژ و ساو. باژخواه. جمعآورنده خراج : حوالت کرد سوی محمدبن اللیث و احمدبن عبدالعزیز که مال سوی موفق همی فرستد و صاعدبن مخلد را برایشان مستحث کرد. ( تاریخ سیستان ). نامه مستحث رسیدصاعدبن مخلدالوزیر اندر این باب. ( تاریخ سیستان ).

مستحث. [ م ُ ت َ ح َث ث ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحثاث. برانگیخته شده. ( غیاث ) ( اقرب الموارد ). رجوع به استحثاث شود.

مستحث . [ م ُ ت َ ح َث ث ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحثاث . برانگیخته شده . (غیاث ) (اقرب الموارد). رجوع به استحثاث شود.


مستحث . [ م ُ ت َ ح ِث ث ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحثاث . برانگیزنده . (غیاث ) (اقرب الموارد). برانگیزاننده . تشویق کننده . رجوع به استحثاث شود. || وژولنده ٔ خراج . (السامی فی الاسامی ). مأمور گرفتن خراج . گیرنده ٔ باژ و ساو. باژخواه . جمعآورنده ٔ خراج : حوالت کرد سوی محمدبن اللیث و احمدبن عبدالعزیز که مال سوی موفق همی فرستد و صاعدبن مخلد را برایشان مستحث کرد. (تاریخ سیستان ). نامه ٔ مستحث رسیدصاعدبن مخلدالوزیر اندر این باب . (تاریخ سیستان ).


فرهنگ عمید

برانگیزاننده.


کلمات دیگر: