( مصدر ) ۱- آرام داشتن:( روی پا بند نشد. ) ۲ - ماندن . ۳ - چسبیدن . ۴ - محکم شدن .
بند شدن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(بَ. شُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - چسبیدن . ۲ - محکم شدن .
لغت نامه دهخدا
بند شدن. [ ب َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آرام داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ماندن. || چسبیدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || قائم شدن. ( آنندراج ). محکم شدن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
عجب که بند شود تا به پشت گاو زمین
نعوذباﷲ اگر پا فرورود بخلاب.
هر امیری نیزه خود درفکند
تا شود در امتحان آن سیل بند.
عجب که بند شود تا به پشت گاو زمین
نعوذباﷲ اگر پا فرورود بخلاب.
وحشی ( از آنندراج ).
|| قطع شدن. بازایستادن. بازماندن : هر امیری نیزه خود درفکند
تا شود در امتحان آن سیل بند.
مولوی.
کلمات دیگر: