کلمه جو
صفحه اصلی

بندک

فرهنگ فارسی

( اسم ) پنب. پاک کرده از پنبه دانه و آماده کرده برای رشتن .

فرهنگ معین

(بَ دَ ) ( اِ. ) نک بُنجک .

لغت نامه دهخدا

بندک. [ ب َ دَ ] ( اِ ) پنبه حلاجی کرده و گلوله نموده را گویند به جهت رشتن. ( برهان ) ( آنندراج ). پنبه برزده و گردکرده ریسیدن را و آن را پاغند و پاغنده و غنده و گندش و گلن گویند وهندکاله خوانند. ( شرفنامه منیری ). پنبه پاک کرده از پنبه دانه و آماده کرده برای رشتن. ( ناظم الاطباء ).

بندک. [ ب َ دَ ] ( ع اِ ) خشتک پیراهن. ج ، بنادک. ( منتهی الارب ).

بندک . [ ب َ دَ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده و گلوله نموده را گویند به جهت رشتن . (برهان ) (آنندراج ). پنبه ٔ برزده و گردکرده ریسیدن را و آن را پاغند و پاغنده و غنده و گندش و گلن گویند وهندکاله خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). پنبه ٔ پاک کرده از پنبه دانه و آماده کرده برای رشتن . (ناظم الاطباء).


بندک . [ ب َ دَ ] (ع اِ) خشتک پیراهن . ج ، بنادک . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

= غنده

غنده#NAME?


دانشنامه عمومی


گویش مازنی

/bandek/ نخ و طناب کوتاه

نخ و طناب کوتاه



کلمات دیگر: