کلمه جو
صفحه اصلی

مصفر

عربی به فارسی

زردفام , مايل بزردي


فرهنگ فارسی

بسیار تیز دهنده گویند فلان

لغت نامه دهخدا

مصفر. [ م ُ ص َف ْ ف َ ] (ع ص ) گرسنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


مصفر. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) تهیدست و محتاج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

مصفر. [ م ُ ف َرر ] ( ع ص ) زرد. ( ناظم الاطباء ). زردشده. ( یادداشت مؤلف ). || ارض مصفرة؛ زمینی که نبات او خرد بود. ( مهذب الاسماء ).

مصفر. [ م ُ ص َف ْ ف َ ] ( ع ص ) گرسنه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

مصفر. [ م ُ ص َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) بسیار تیزدهنده ، گویند: فلان مصفر استه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- مصفرالاست ؛ لقبی است ابوجهل را.

مصفر. [ م ُ ص َف ْ ف ِ ] (ع ص ) بسیار تیزدهنده ، گویند: فلان مصفر استه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- مصفرالاست ؛ لقبی است ابوجهل را.


مصفر. [ م ُ ف َرر ] (ع ص ) زرد. (ناظم الاطباء). زردشده . (یادداشت مؤلف ). || ارض مصفرة؛ زمینی که نبات او خرد بود. (مهذب الاسماء).


مصفر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) تهیدست و محتاج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: