تهمت زدن تهمت کردن
تهمت نهادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تهمت نهادن. [ ت ُ م َ ن ِ /ن َ دَ ] ( مص مرکب ) تهمت زدن. تهمت کردن. ( ناظم الاطباء ). تهمت بستن. اتهام : در روزگار امیر عبدالرشید تهمت نهادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382 ).
عامه بر من تهمت دینی و فضلی می نهند
بر سرم فضل من آورد اینهمه شور و چلپ.
از شما نحس می شوند این قوم
تهمت نحس بر زحل منهید.
یکی تهمت رهزنی می نهاد.
تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند.
عامه بر من تهمت دینی و فضلی می نهند
بر سرم فضل من آورد اینهمه شور و چلپ.
ناصرخسرو.
ملکا اگر میدانی که شوی بر من ظلم کرد و تهمت نهاد تو به فضل خویش ببخشای. ( کلیله و دمنه ).از شما نحس می شوند این قوم
تهمت نحس بر زحل منهید.
خاقانی.
یکی نامش ازکان کنی می گشادیکی تهمت رهزنی می نهاد.
نظامی.
منکران چون دیده شرم و حیا برهم نهندتهمت آلودگی بر دامن مریم نهند.
صائب ( از آنندراج ).
رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود.کلمات دیگر: