تفنگ , توپ , ششلول , تلمبه دستي , سرنگ امپول زني و امثال ان , تير اندازي کردن , تفنگ فتيله اي , شاهين کوچک نر , دزديدن , لخت کردن , عده تفنگدار
بندقیه
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
( بندقیة ) بندقیة. [ ب ُ دُ قی ی َ ] ( ع اِ ) توپ. || پیشتو. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بندق شود. || درهمی است بنام رکن الدین میبرس البندقداری الصالحی النجمی. در مصر شایع بوده است. رجوع به النقود صص 62 - 83 و صص 169 - 182 شود.
بندقیة. [ ب ُ دُ قی ی َ ] (ع اِ) توپ . || پیشتو. (ناظم الاطباء). رجوع به بندق شود. || درهمی است بنام رکن الدین میبرس البندقداری الصالحی النجمی . در مصر شایع بوده است . رجوع به النقود صص 62 - 83 و صص 169 - 182 شود.
کلمات دیگر: