کلمه جو
صفحه اصلی

وانمود شدن

فارسی به عربی

ابد , وقفة

مترادف و متضاد

pose (فعل)
اقامه کردن، خود نمایی کردن، قرار دادن، گذاردن، ژست گرفتن، وانمود شدن، قیافه گرفتن

seem (فعل)
وانمود کردن، بنظر امدن، وانمود شدن، نمودن

put on (فعل)
انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن


کلمات دیگر: