کلمه جو
صفحه اصلی

باربردار


مترادف باربردار : بارکش، باری ، باربر، حمال، آبستن، باردار، حامله

متضاد باربردار : سواری

فارسی به انگلیسی

crane, lift


crane, lift, load - carrying, derrick

مترادف و متضاد

۱. بارکش، باری ≠ سواری
۲. باربر، حمال
۳. آبستن، باردار، حامله


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - باربر حمال . ۲ - حیوان بارکش. ۳ - زن و ماد. حیوان که آبستن شود حامله . توضیح هم ( بار بر دارنده ) از مصدر ( بار بر داشتن ).

لغت نامه دهخدا

باربردار. [ ب َ / ب ُ ] ( نف مرکب ) باربر. ( ناظم الاطباء ). بارکش. بردارنده بار. حمال. رجوع به آنندراج ، شعوری و دِمزن شود. || حیوان بارکش. باربر :
گاوان و خران باربردار
به زآدمیان مردم آزار.
سعدی ( گلستان ).
رجوع به بارکش و باربر و «دِمزن » شود. || حامل. حامله. زن وماده حیوان که حامله شود و بار گیرد. || راه بن بست. ( شعوری ). راه سخت و صعب ( طریق غیرنافذ یعنی چقمز یول [ ترکی ] ). ( دِمزن ).

فرهنگ عمید

باربر#NAME?


= باربر

پیشنهاد کاربران

باربر/باربردار:
بر در باربر ( bār - bar ) از فعل بردن گرفته شده است. احتمالاً بردار در" باربردار" نیز مشتق از همین فعل است و بنابراین باید به ضمّ ب ( bordār ) تلفظ شود. اما بعضی احتمال می دهند که از فعل برداشتن گرفته شده باشد و در این صورت به فتح ب ( bardār ) تلفظ میشود. قول اخیر صحیح تر به نظر می رسد.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۵۵. )


کلمات دیگر: