برابر پارسی : سرجا ماندن، برجا ماندن، باز ماندن
باقی ماندن
برابر پارسی : سرجا ماندن، برجا ماندن، باز ماندن
فارسی به انگلیسی
abide, bide, last, leave, perdure, persist, persistence, remain, stay
فارسی به عربی
ابق
مترادف و متضاد
ماندن، باز داشتن، نگاه داشتن، باقی ماندن، توقف کردن
ماندن، باقی ماندن، اقامت کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - بجا ماندن باز ماندن . ۲ - ثابت ماندن بر قرار ماندن . ۳ - در عقب ماندن پس ماندن .
لغت نامه دهخدا
باقی ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) بجای ماندن. بازماندن : آنجاکه یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. ( تاریخ بیهقی ص 269 چ ادیب ).
از جمالش ذره ای باقی نماند
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند.
فرونشیند و باقی بماند انوارش.
بمجلس گر می و ساقی نماند
چو باقی ماند او باقی نماند.
از جمالش ذره ای باقی نماند
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند.
عطار.
چراغ را که چراغی از او فراگیرندفرونشیند و باقی بماند انوارش.
سعدی.
|| ثابت و برقرار ماندن. ( ناظم الاطباء ). بقاء. غبور. ( ترجمان القرآن ) ( تاج المصادر بیهقی ). لَفاء. ( اقرب الموارد ) : بمجلس گر می و ساقی نماند
چو باقی ماند او باقی نماند.
نظامی.
عاریت باقی نماند عاقبت.مولوی.
|| در عقب ماندن. ( ناظم الاطباء ).بازپس ماندن. بجای ماندن.پیشنهاد کاربران
Lie
The earth lies bare and dry in the hot sun
The earth lies bare and dry in the hot sun
ابقا، سرجا ماندن، برجا ماندن، باز ماندن
دوام کردن
بلاتغییر ماندن - تغییر نکردن
ابقا . . . .
کلمات دیگر: