مترادف همگی : تمام، همگنان، همه
همگی
مترادف همگی : تمام، همگنان، همه
فارسی به انگلیسی
all
فارسی به عربی
بشکل عام , کل
مترادف و متضاد
تمام، همگنان، همه
یکسره، همگی، تماما، کاملا، روی هم رفته، با هم، اجماعا، از همه جهت
یکسره، همگی، تماما، دارو ندار
فرهنگ فارسی
همه، تمامی، جملگی، کلی
کلیت : آن ( حمد ) حق وسزای الله است بهمگی آن و تمامی آن .
کلیت : آن ( حمد ) حق وسزای الله است بهمگی آن و تمامی آن .
فرهنگ معین
(هَ مِ ) (حامص . ) کلیت ، تمامی .
لغت نامه دهخدا
همگی. [ هََ م َ / م ِ ] ( ضمیر مبهم ، ق ) تمامی و همه. ( از غیاث ). جملگی. کلاً. یکسر. یکسره. ( یادداشت مؤلف ) : جبرئیل بیامد و پری بزد قصر ملک و همه حشم را بر زمین فروبرد و همگی هلاک شدند. ( قصص الانبیاء ).
خیز نظامی نه گه خفتن است
وقت به ترک همگی گفتن است.
که ش همگی بسته آن قید شد.
خیز نظامی نه گه خفتن است
وقت به ترک همگی گفتن است.
نظامی.
شاه بدان صید چنان صید شدکه ش همگی بسته آن قید شد.
نظامی.
فرهنگ عمید
۱. همه.
۲. به تمامی، جملگی، کلی.
۳. تمامِ یک چیز، کل.
۲. به تمامی، جملگی، کلی.
۳. تمامِ یک چیز، کل.
واژه نامه بختیاریکا
جم تا کرو؛ کُت رو؛ گِش درنگ؛ هَنَسکو
جدول کلمات
تمامی
پیشنهاد کاربران
اتفاقا
باهم
جمیعا"
یکجا
قاطبه
سراسر
یکسر
مجموع
کل
اتماما
تمام، همگنان، همه، تمامیت، کل، عموم
همه شما
معنی همه برای همه گی کاملا دقیق نیست. چون همگی کسانی هستند که به نوعی آن ها به من توجه می کنند ومن هم به آنها.
معنی همه برای همه گی کاملا دقیق نیست. چون همگی کسانی هستند که به نوعی آن ها به من توجه می کنند ومن هم به آنها.
تمامه
تمامت
یکایک
همه. همگی. کلیه ٔ افراد. ( یادداشت مؤلف ) :
یکایک به نزد فریدون شویم
بدان سایه ٔ مهر او بغنویم.
فردوسی.
یکایک همی خواندند آفرین
ابر شاه ایران و سالار چین.
فردوسی.
یکایک بر آن رایشان شد درست
کز آن رویشان چاره بایست جست.
فردوسی.
دل ما یکایک به فرمان توست
همان جان ما زیر پیمان توست.
فردوسی.
شکرش همی کنند یکایک به روز و شب
پیر و جوان توانگر و درویش و مرد و زن.
فرخی.
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
یکایک پراکنده در کوه و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.
اسدی.
شیر دادار جهان بود پدرْشان نشگفت
گر از ایشان برمد آنکه یکایک حمرند.
ناصرخسرو.
یکایک مهر بر شیرین نهادند
بدان شیرین زبان اقرار دادند.
نظامی.
یکایک در نشاط و ناز رفتند
به استقبال شیرین باز رفتند.
نظامی.
بروزن دو نوبت برآرای خوان
سران سپه را یکایک بخوان.
نظامی.
همه. همگی. کلیه ٔ افراد. ( یادداشت مؤلف ) :
یکایک به نزد فریدون شویم
بدان سایه ٔ مهر او بغنویم.
فردوسی.
یکایک همی خواندند آفرین
ابر شاه ایران و سالار چین.
فردوسی.
یکایک بر آن رایشان شد درست
کز آن رویشان چاره بایست جست.
فردوسی.
دل ما یکایک به فرمان توست
همان جان ما زیر پیمان توست.
فردوسی.
شکرش همی کنند یکایک به روز و شب
پیر و جوان توانگر و درویش و مرد و زن.
فرخی.
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
یکایک پراکنده در کوه و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.
اسدی.
شیر دادار جهان بود پدرْشان نشگفت
گر از ایشان برمد آنکه یکایک حمرند.
ناصرخسرو.
یکایک مهر بر شیرین نهادند
بدان شیرین زبان اقرار دادند.
نظامی.
یکایک در نشاط و ناز رفتند
به استقبال شیرین باز رفتند.
نظامی.
بروزن دو نوبت برآرای خوان
سران سپه را یکایک بخوان.
نظامی.
کلمات دیگر: